(مُ دَ حِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ازدحام کننده ، انبوهی کننده .
مزدحم
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مزدحم . [ م ُ دَ ح ِ ] (ع ص ) ازدحام کننده و انبوهی کننده . (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) :
مزدحم می گردیم در وقت تنگ
این نصیحت می کنم نز خشم و جنگ .
مزدحم می گردیم در وقت تنگ
این نصیحت می کنم نز خشم و جنگ .
مولوی (مثنوی دفتر دوم ص 111).
مزدحم. [ م ُ دَ ح ِ ] ( ع ص ) ازدحام کننده و انبوهی کننده. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) :
مزدحم می گردیم در وقت تنگ
این نصیحت می کنم نز خشم و جنگ.
مزدحم. [ م ُ دَ ح َ ] ( ع ص ) ازدحام کرده شده. ( آنندراج ) ( غیاث ). || ( اِ ) موضع ازدحام و جای انبوهی کردن. جائی که بر آن انبوهی کنند. ( از ناظم الاطباء ). || ازدحام. جمعیت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مزدحم می گردیم در وقت تنگ
این نصیحت می کنم نز خشم و جنگ.
مولوی ( مثنوی دفتر دوم ص 111 ).
مزدحم. [ م ُ دَ ح َ ] ( ع ص ) ازدحام کرده شده. ( آنندراج ) ( غیاث ). || ( اِ ) موضع ازدحام و جای انبوهی کردن. جائی که بر آن انبوهی کنند. ( از ناظم الاطباء ). || ازدحام. جمعیت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مزدحم . [ م ُ دَ ح َ ] (ع ص ) ازدحام کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). || (اِ) موضع ازدحام و جای انبوهی کردن . جائی که بر آن انبوهی کنند. (از ناظم الاطباء). || ازدحام . جمعیت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فرهنگ عمید
ازدحام کننده، انبوهی کننده.
کلمات دیگر: