با یکدیگر منتظم و آراسته شدن انتظام بعض چیز با بعض دیگر .
تناسق
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(تَ سُ ) [ ع . ] (مص ل . ) نظم و ترتیب یافتن .
لغت نامه دهخدا
تناسق. [ ت َ س ُ ] ( ع مص ) با یکدیگر منتظم و آراسته شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تنسق. انتساق.انتظام بعض چیز با بعضی دیگر. ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ عمید
با هم نظم وترتیب یافتن و منظم و آراسته شدن.
کلمات دیگر: