حراج , مزايده , حراج کردن , بمزايده گذاشتن
مزاد
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) زیاد کردن افزودن . ۲ - افزودن قیمت چیزی . ۳ - ( اسم ) زیادت زیادی : عشوه ای از لب شیرین تودل خواست بجان بشکر خنده لبت گفت مزادی طلبیم . ( حافظ ) توضیح در برهان قاطع آمده : مزاد ... در عربی بمعنی زیاده کردن قیمت چیزی باشد مثل آنکه قیمت آن چیز به ده دینار رسیده باشد دیگری به دوازده دینار برساند و همچنین . ۴ - ( صفت ) زیاد کرده شده . ۵ - ( اسم ) نوعی است از بازی و آن چنان است که دو کس در برابر یکدیگر خم شده بایستند و سر بر سرهم نهند و سر ریسمانی را شخصی بر دست گیرد و بر دور وپیش ایشان میگردد و نمیگذارد که کسی بر ایشان سوار شود و بر پشت ایشان نشیند و شخصی را که محافظت ایشان میکند خر بنده گویند . چون آن شخص پای خود را بر هریک از حریفان بزند او را بیاورد و بجای آن دوکس باز دارد و همچنین محافظت آن یک کس میکند تا دیگری پاخورد و آمده سر بر سر شخص اول نهد و اگر احیانا شخصی از حریفها بر آنها سوار شود فرود نمیاد تا دیگری بدام نیفتد بعد از آن همه خلاص شوند و حالت اول دست دهد .
زیاد کرده شده
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مزاد. [ م َ ] ( ع مص ) زیاده کردن چیزی باشد مثل آن که قیمت آن چیز به ده دینار رسیده باشد دیگری به دوازده دینار برساند و همچنین. ( از آنندراج ) ( برهان ). افزون کردگی قیمت چیزی. ( ناظم الاطباء ). زیاد کردن قیمت چیزی تا بر دیگر طالبان فائق شود و خریدار او باشد. آنچه زیادت کند مشتری از مشتری دیگر در بیع. من زاد. مزایده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : زن و فرزند بلنجر را مزاد کردند بهاشان به صدهزار درم رسید. ( ترجمه طبری بلعمی ). چنان که روز بازار مزاد تمامت اهل معاملات بر آنجا جمع و همچنان نداء هل من مزید شنوند. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 55 ).
عشوه ای از لب شیرین تو دل خواست بجان
به شکرخنده لبت گفت مزادی طلبیم.
در چار سوی رخت مزاد شیراز.
مزاد. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ مزادة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مزادة شود. || توشه دان. ( آنندراج ).
مزاد. [ م ُ ] ( ع ص ) زیاده کرده شده. ( غیاث ). افزون شده. ( ناظم الاطباء ).
- مزاد کردن متاع ؛ بالاکردن نرخ متاع :
متاع درد تو را آنچنان مزاد کنم
که هیچکس نکند جرأت خریداری.
مزاد. [ م َ ] (اِ)نوعی از بازی باشد. و آن چنان است که دو کس در برابر همدیگر خم شده بایستند و سر بر سر هم نهند و سر ریسمانی بردست گیرند و یک سر دیگر آن ریسمان را شخصی بردست گیرد و بر دور و پیش ایشان می گردد و نمیگذارد که کسی بر ایشان سوار شود و بر پشت ایشان نشیند و شخصی را که محافظت ایشان می کند خربنده میگویند چون آن شخص پای خود را بر هر یک از حریفان بزند او را بیاوردو بجای آن دوکس باز دارد و همچنین محافظت آن یک کس می کند تا دیگری پا خورد و آمده سر بر سر شخص اول نهدو اگر احیاناً شخصی از حریفان برآنها سوار شود فرودنمی آید تا دیگری به دام نیفتد بعد از آن همه خلاص شوند و حالت اول دست دهد و این بازی را عربان تدمیج خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 347). نوعی از بازی شبیه بازی خربازان . (ناظم الاطباء).
مزاد. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مزادة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مزادة شود. || توشه دان . (آنندراج ).
عشوه ای از لب شیرین تو دل خواست بجان
به شکرخنده لبت گفت مزادی طلبیم .
حافظ.
دی گفت به دستار بزرگی بزاز
در چار سوی رخت مزاد شیراز.
نظام قاری (دیوان ص 123).
- مزاد کردن ؛ بر قیمت چیزی زودن . (ناظم الاطباء). نرخ متاع بالا کردن . (غیاث ).
- مزاد کردن متاع ؛ بالاکردن نرخ متاع :
متاع درد تو را آنچنان مزاد کنم
که هیچکس نکند جرأت خریداری .
ملاطغرا (از آنندراج ).
فرهنگ عمید
۲. افزودن قیمت چیزی.