رسانیدن
فارسی به انگلیسی
convey
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( رساند خواهد رساند برسان رساننده رسان رسانده ) ۱ - چیزی را بدست کسی دادن تسلیم کردن . ۲ - کسی را بجایی یا نزد کسی بردن . ۳ - چیزی را بچیزی متصل کردن . ۴ - ابلاغ کردن خبر یا پیامی . ۵ - پروراندن بالغ کردن .
رسیدن کنانیدن متعدی رسیدن
رسیدن کنانیدن متعدی رسیدن
فرهنگ معین
(رَ یا رِ دَ ) (مص م . ) نک رساندن .
لغت نامه دهخدا
رسانیدن. [رَ / رِ دَ ] ( مص ) رسیدن کنانیدن. ( ناظم الاطباء ). متعدی رسیدن. ( از شعوری ج 2 ص 12 ). رساندن :
به سیری رسانیدم از روزگار
که لشکر نظاره بر این کارزار.
بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را
رسانیدم به آب از یمن می بنیاد تقوی را.
- انگشت رسانیدن ؛ در تداول عوام ، کنایه از انگلک کردن. فضولی کردن. اخلال کردن. موجب بهم خوردن کاری شدن.
- به فروش رسانیدن ؛ فروختن. به فروش دادن. ( یادداشت مؤلف ).
- عشق رسانیدن ؛ محبت پیدا کردن. مهر ورزیدن. عاشق شدن. شیفته گردیدن.
|| گذرانیدن و انتقال دادن. ( ناظم الاطباء ). واصل کردن. سوق دادن. ( یادداشت مؤلف ) :
چو آگه شد که شاه مشتری بخت
رسانید اززمین بر آسمان تخت.
فرستاده آمد بسان پلنگ
رسانید نامه بنزد پشنگ.
به امت رسانید پیغام تو
رسولت محمد بشیر و نذیر.
ولی سخن که تواند به من رسانیدن.
به سیری رسانیدم از روزگار
که لشکر نظاره بر این کارزار.
فردوسی.
و جرم هر آب را به وساطت حرارت به جرم نار رسانید. ( سندبادنامه ص 2 ).بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را
رسانیدم به آب از یمن می بنیاد تقوی را.
کلیم کاشی ( از شعوری ).
و رجوع به رساندن شود.- انگشت رسانیدن ؛ در تداول عوام ، کنایه از انگلک کردن. فضولی کردن. اخلال کردن. موجب بهم خوردن کاری شدن.
- به فروش رسانیدن ؛ فروختن. به فروش دادن. ( یادداشت مؤلف ).
- عشق رسانیدن ؛ محبت پیدا کردن. مهر ورزیدن. عاشق شدن. شیفته گردیدن.
|| گذرانیدن و انتقال دادن. ( ناظم الاطباء ). واصل کردن. سوق دادن. ( یادداشت مؤلف ) :
چو آگه شد که شاه مشتری بخت
رسانید اززمین بر آسمان تخت.
نظامی.
|| سپردن و تسلیم کردن. ( ناظم الاطباء ). واصل داشتن. ایصال داشتن. ( یادداشت مؤلف ). ایصال. ( منتهی الارب ) : فرستاده آمد بسان پلنگ
رسانید نامه بنزد پشنگ.
فردوسی.
و هرکسی را رسمی و معیشتی فرمودندی و هر سال بدو رسانیدندی بی تقاضا. ( نوروزنامه ). نان پاره ای که حشم راارزانی داشتندی از او بازنگرفتندی و به وقت خویش برعادت معهود سال و ماه بدو می رسانیدندی. ( نوروزنامه ). || ابلاغ. بلاغ. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ) ( تاج المصادر بیهقی ). تبلیغ. ( ترجمان القرآن ) ( تاج المصادر بیهقی ) : به امت رسانید پیغام تو
رسولت محمد بشیر و نذیر.
ناصرخسرو.
همی رسد سخن من به هرکه در آفاق ولی سخن که تواند به من رسانیدن.
سلمان ساوجی ( از شعوری ).
|| آگاهی دادن. اطلاع دادن. ( یادداشت مؤلف ). حکایت کردن. بازگفتن. مطلع ساختن. خبر دادن : چنین رسانیدند به من که کتابی مشتمل برمجموع اخبار قم بنزدیک مردی از عرب که به شهر قم متوطن بود... ( ترجمه تاریخ قم ص 12 ). به من چنین رسانیدند از بعضی از ایشان که شاخه های کوچک تر از درخت برمیگرفتند. ( ترجمه تاریخ قم ص 163 ). || خبری را به کسی دادن ، خاصه امری مخفی را. اِنْهاء. آگاه کردن کسی را از راز. ( یادداشت مؤلف ). جاسوسی کردن. خبرچینی کردن : چون اردشیر بمرد و هرمز بزرگ شد و شاپور به ملک اندر بنشست... پس مردمان حسد کردند به کار هرمز و شاپور را گفتند که هرمز سپاه گرد همی کند تا بر تو بیرون آید و ملک از تو بستاند. پس هرمز دست خویش ببرید و... سوی شاپور فرستاد و نامه نوشت و گفت من چنین شنیدم که ملک را رسانیده اند که من چنین خواهم کردن. ( ترجمه تاریخ طبری ). || بردن فرمودن. || حمل کردن. || گزاردن و ادا کردن. ( ناظم الاطباء ). اداء. تأدیه. ادا. گزاردن : پیغام رسانیدن ؛ پیغام گزاردن. ( یادداشت مؤلف ). || منتهی کردن. بسر بردن. به انجام رسانیدن. تمام کردن : رسانیدن . [رَ / رِ دَ ] (مص ) رسیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). متعدی رسیدن . (از شعوری ج 2 ص 12). رساندن :
به سیری رسانیدم از روزگار
که لشکر نظاره بر این کارزار.
و جرم هر آب را به وساطت حرارت به جرم نار رسانید. (سندبادنامه ص 2).
بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را
رسانیدم به آب از یمن می بنیاد تقوی را.
و رجوع به رساندن شود.
- انگشت رسانیدن ؛ در تداول عوام ، کنایه از انگلک کردن . فضولی کردن . اخلال کردن . موجب بهم خوردن کاری شدن .
- به فروش رسانیدن ؛ فروختن . به فروش دادن . (یادداشت مؤلف ).
- عشق رسانیدن ؛ محبت پیدا کردن . مهر ورزیدن . عاشق شدن . شیفته گردیدن .
|| گذرانیدن و انتقال دادن . (ناظم الاطباء). واصل کردن . سوق دادن . (یادداشت مؤلف ) :
چو آگه شد که شاه مشتری بخت
رسانید اززمین بر آسمان تخت .
|| سپردن و تسلیم کردن . (ناظم الاطباء). واصل داشتن . ایصال داشتن . (یادداشت مؤلف ). ایصال . (منتهی الارب ) :
فرستاده آمد بسان پلنگ
رسانید نامه بنزد پشنگ .
و هرکسی را رسمی و معیشتی فرمودندی و هر سال بدو رسانیدندی بی تقاضا. (نوروزنامه ). نان پاره ای که حشم راارزانی داشتندی از او بازنگرفتندی و به وقت خویش برعادت معهود سال و ماه بدو می رسانیدندی . (نوروزنامه ). || ابلاغ . بلاغ . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ) (تاج المصادر بیهقی ). تبلیغ. (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ) :
به امت رسانید پیغام تو
رسولت محمد بشیر و نذیر.
همی رسد سخن من به هرکه در آفاق
ولی سخن که تواند به من رسانیدن .
|| آگاهی دادن . اطلاع دادن . (یادداشت مؤلف ). حکایت کردن . بازگفتن . مطلع ساختن . خبر دادن : چنین رسانیدند به من که کتابی مشتمل برمجموع اخبار قم بنزدیک مردی از عرب که به شهر قم متوطن بود... (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 12). به من چنین رسانیدند از بعضی از ایشان که شاخه های کوچک تر از درخت برمیگرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 163). || خبری را به کسی دادن ، خاصه امری مخفی را. اِنْهاء. آگاه کردن کسی را از راز. (یادداشت مؤلف ). جاسوسی کردن . خبرچینی کردن : چون اردشیر بمرد و هرمز بزرگ شد و شاپور به ملک اندر بنشست ... پس مردمان حسد کردند به کار هرمز و شاپور را گفتند که هرمز سپاه گرد همی کند تا بر تو بیرون آید و ملک از تو بستاند. پس هرمز دست خویش ببرید و... سوی شاپور فرستاد و نامه نوشت و گفت من چنین شنیدم که ملک را رسانیده اند که من چنین خواهم کردن . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). || بردن فرمودن . || حمل کردن . || گزاردن و ادا کردن . (ناظم الاطباء). اداء. تأدیه . ادا. گزاردن : پیغام رسانیدن ؛ پیغام گزاردن . (یادداشت مؤلف ). || منتهی کردن . بسر بردن . به انجام رسانیدن . تمام کردن :
سپهرش به جایی رسانید کار
که شد نامور لؤلؤ شاهوار.
کاری به منتها نرسانیده در طلب
بردیم روزگار گرامی به منتها.
- به آخر رسانیدن ؛بسر بردن . بسر رسانیدن . تمام کردن . اتمام . (یادداشت مؤلف ).
|| پختن ، چون رسانیدن گرما انجیر را. (یادداشت مؤلف ). پختن . انضاج ، چنانکه ریش و قرحه را. (یادداشت مؤلف ): اطاعة؛ رسانیدن درخت میوه را. اطعام ؛ رسانیدن درخت میوه را. امعاء؛ رسانیدن نخل رطب را. اهراف ؛ زود رسانیدن خرمابن بر خود را. تهریف ؛ زود رسانیدن نخله بار را. (منتهی الارب ). و رجوع به رساندن شود.
به سیری رسانیدم از روزگار
که لشکر نظاره بر این کارزار.
فردوسی .
و جرم هر آب را به وساطت حرارت به جرم نار رسانید. (سندبادنامه ص 2).
بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را
رسانیدم به آب از یمن می بنیاد تقوی را.
کلیم کاشی (از شعوری ).
و رجوع به رساندن شود.
- انگشت رسانیدن ؛ در تداول عوام ، کنایه از انگلک کردن . فضولی کردن . اخلال کردن . موجب بهم خوردن کاری شدن .
- به فروش رسانیدن ؛ فروختن . به فروش دادن . (یادداشت مؤلف ).
- عشق رسانیدن ؛ محبت پیدا کردن . مهر ورزیدن . عاشق شدن . شیفته گردیدن .
|| گذرانیدن و انتقال دادن . (ناظم الاطباء). واصل کردن . سوق دادن . (یادداشت مؤلف ) :
چو آگه شد که شاه مشتری بخت
رسانید اززمین بر آسمان تخت .
نظامی .
|| سپردن و تسلیم کردن . (ناظم الاطباء). واصل داشتن . ایصال داشتن . (یادداشت مؤلف ). ایصال . (منتهی الارب ) :
فرستاده آمد بسان پلنگ
رسانید نامه بنزد پشنگ .
فردوسی .
و هرکسی را رسمی و معیشتی فرمودندی و هر سال بدو رسانیدندی بی تقاضا. (نوروزنامه ). نان پاره ای که حشم راارزانی داشتندی از او بازنگرفتندی و به وقت خویش برعادت معهود سال و ماه بدو می رسانیدندی . (نوروزنامه ). || ابلاغ . بلاغ . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ) (تاج المصادر بیهقی ). تبلیغ. (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ) :
به امت رسانید پیغام تو
رسولت محمد بشیر و نذیر.
ناصرخسرو.
همی رسد سخن من به هرکه در آفاق
ولی سخن که تواند به من رسانیدن .
سلمان ساوجی (از شعوری ).
|| آگاهی دادن . اطلاع دادن . (یادداشت مؤلف ). حکایت کردن . بازگفتن . مطلع ساختن . خبر دادن : چنین رسانیدند به من که کتابی مشتمل برمجموع اخبار قم بنزدیک مردی از عرب که به شهر قم متوطن بود... (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 12). به من چنین رسانیدند از بعضی از ایشان که شاخه های کوچک تر از درخت برمیگرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 163). || خبری را به کسی دادن ، خاصه امری مخفی را. اِنْهاء. آگاه کردن کسی را از راز. (یادداشت مؤلف ). جاسوسی کردن . خبرچینی کردن : چون اردشیر بمرد و هرمز بزرگ شد و شاپور به ملک اندر بنشست ... پس مردمان حسد کردند به کار هرمز و شاپور را گفتند که هرمز سپاه گرد همی کند تا بر تو بیرون آید و ملک از تو بستاند. پس هرمز دست خویش ببرید و... سوی شاپور فرستاد و نامه نوشت و گفت من چنین شنیدم که ملک را رسانیده اند که من چنین خواهم کردن . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). || بردن فرمودن . || حمل کردن . || گزاردن و ادا کردن . (ناظم الاطباء). اداء. تأدیه . ادا. گزاردن : پیغام رسانیدن ؛ پیغام گزاردن . (یادداشت مؤلف ). || منتهی کردن . بسر بردن . به انجام رسانیدن . تمام کردن :
سپهرش به جایی رسانید کار
که شد نامور لؤلؤ شاهوار.
سعدی .
کاری به منتها نرسانیده در طلب
بردیم روزگار گرامی به منتها.
سعدی .
- به آخر رسانیدن ؛بسر بردن . بسر رسانیدن . تمام کردن . اتمام . (یادداشت مؤلف ).
|| پختن ، چون رسانیدن گرما انجیر را. (یادداشت مؤلف ). پختن . انضاج ، چنانکه ریش و قرحه را. (یادداشت مؤلف ): اطاعة؛ رسانیدن درخت میوه را. اطعام ؛ رسانیدن درخت میوه را. امعاء؛ رسانیدن نخل رطب را. اهراف ؛ زود رسانیدن خرمابن بر خود را. تهریف ؛ زود رسانیدن نخله بار را. (منتهی الارب ). و رجوع به رساندن شود.
پیشنهاد کاربران
ابلاغ
ایصال
کلمات دیگر: