کلمه جو
صفحه اصلی

بی نور


مترادف بی نور : تار، تاریک، تیره، کدر

متضاد بی نور : روشن، منور

فارسی به انگلیسی

lustreless, obscure, blind, black

black


فارسی به عربی

وتد

فرهنگ اسم ها

اسم: بی نور (دختر) (کردی)
معنی: دیدنی ( نگارش کردی

مترادف و متضاد

pale (صفت)
زرد، کم رنگ، رنگ پریده، پژمرده، بی نور، رنگ رفته

glassy (صفت)
زننده، مسطح، بی حالت، شیشه ای، زجاجی، شیشه مانند، بی نور

lightless (صفت)
بی نور

sunless (صفت)
بی نور، بی آفتاب

lackluster (صفت)
تاریک، بی نور، بدون زرق و برق، تار و بی برق

تار، تاریک، تیره، کدر ≠ روشن، منور


فرهنگ فارسی

بیفروغ ٠ بدون روشنی ٠ که نور ندارد ٠

لغت نامه دهخدا

بی نور. ( ص مرکب ) ( از: بی + نور ) بی فروغ. ( آنندراج ). بدون روشنی. ( ناظم الاطباء ). که نور ندارد :
بسوزد بدوزد دل و دست دانا
به بی خیر خارش به بی نور نارش.
ناصرخسرو.
این تیره و بی نور تن امروز بجانست
آراسته چون باغ به نیسان و به آذار.
ناصرخسرو.
خمیده گشت وسست شد آن قامت چو سرو
بی نور ماند و در شب شد آن طلعت هژیر.
ناصرخسرو.
شمس بی نور و خواجه بی اصل
چند از این دفع گرم و وعده سرد.
انوری.
شب ندیدی رنگ کان بی نوربود
رنگ چبود مهره کور و کبود.
مولوی.
- بی نور کردن ؛ نور بردن. محو روشنایی کردن. فرونشاندن چراغ و خاموش کردن. ( ناظم الاطباء ).
|| نابینا و کور. ( ناظم الاطباء ). || ( در تداول فارسی زبانان از عامه ) که کاری از دستش برنیاید. که کمک بکسان و دوستان نکند یا نتواند. که فائدتی هیچگاه بر وجود او مترتب نبود. که بر کسان و آشنایان هیچ نوع ثمری نبخشد. ( یادداشت مؤلف ). بی مصرف و بی عرضه. ( فرهنگ عامیانه جمالزاده ).

گویش مازنی

/bi noor/ بی جان - صاف روشن(در قائم شهر)

۱ بی جان ۲صاف روشن(در قائم شهر)


پیشنهاد کاربران

چراغ مرده


کلمات دیگر: