مترادف سریر : اریکه، اورنگ، تخت، مسند
برابر پارسی : تخت پادشاهی
بستر , کف , حرف توخالي وبي معني , خوابگاه (درکشتي يا ترن) , هرگونه تختخواب تاشو , تختخواب سفري , رختخواب بچگانه , برانکار يا تخت مخصوص حمل مريض , جنايت کار , از جان گذشته , لوطي محله , اوباش , رند , ادم رذل , فرومايه , پست و حقير , بدکار , تبه کار , جاني , جنايت اميز
(تلفظ: sarir) (عربی) (در قدیم) تخت پادشاهی ، اورنگ ؛ تخت ، مسند .
اریکه، اورنگ، تخت، مسند
سریر. [ س َ ] (اِخ ) مملکتی است میان بلاد آلان و باب الابواب و او را پادشاهی است بر سر خود و دینی و ملتی جداگانه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مشرق و جنوب و حدود ارمنیه و مغرب وی حدود روم است و شمال وی ناحیت الانست و این ناحیتی با نعمت سخت بسیار است . کوهیست و دشتی و نشست پادشاه آنجا به قلعه موسوم به قلعه ٔ ملک است . و او را تختی عظیم است از زر سرخ و نشست سپهسالار آن به شهری است موسوم به خندان و شهر رنجس و سقط دیگر از این ناحیت است .و از این دو شهر برده ٔ بسیار افتد بمسلمانی . (حدود العالم ). کشور وسیعی است بین الان و باب الابواب و از دو راه بیش ندارد یک راه ببلاد خزر و راه دیگر ببلاد ارمنستان میرود. (از معجم البلدان ). رجوع به نزهةالقلوب ص 243، 244، 255، 258، 296، و التفهیم ص 200 شود.
سریر. [ س َ ] (اِخ ) موضعی است به دیار بنی دارم و بنی کنانه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). جایگاهی در دیار بنی دارم در یمامه . (از معجم البلدان ).
سریر. [ س َ ] (اِخ ) نام ولایتی است و جایی نیز هست که غار کیخسرو آنجاست . (برهان ). نام قلعه ای است که در آنجا تخت و جام کیخسرو بوده و اسکندر بدانجا رفته پادشاه آنجا را سریری گفتندی ، اگر بمناسبت تخت است سریر عربی است و فارسی نیست . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به سریرافراز شود.
سریر. [ س َ ] (اِخ )دهانه جویی است نزدیک جار که کشتی های حبشه که به مدینه آیند آنجا لنگر کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
فردوسی .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
خاقانی .
ظهیرالدین فاریابی .
نظامی .
نظامی .
(مثنوی دفتر ششم ص 501).
سعدی .
ابن یمین .
سریر. [ س َ / س ِ ] (اِ) سرویسه است که قوس و قزح باشد. (برهان ). قوس و قزح و آن را سدکیس و سرویسه نیز خوانند. (جهانگیری ). آزفنداک . آژفنداک . تیرآژه .