کلمه جو
صفحه اصلی

سریر


مترادف سریر : اریکه، اورنگ، تخت، مسند

برابر پارسی : تخت پادشاهی

فارسی به انگلیسی

bed, throne

فارسی به عربی

عرش , وجبة خفیفة

عربی به فارسی

بستر , کف , حرف توخالي وبي معني , خوابگاه (درکشتي يا ترن) , هرگونه تختخواب تاشو , تختخواب سفري , رختخواب بچگانه , برانکار يا تخت مخصوص حمل مريض , جنايت کار , از جان گذشته , لوطي محله , اوباش , رند , ادم رذل , فرومايه , پست و حقير , بدکار , تبه کار , جاني , جنايت اميز


فرهنگ اسم ها

اسم: سریر (دختر) (عربی) (تلفظ: sarir) (فارسی: سَرير) (انگلیسی: sarir)
معنی: تخت پادشاهی، اورنگ، تخت، مسند

(تلفظ: sarir) (عربی) (در قدیم) تخت پادشاهی ، اورنگ ؛ تخت ، مسند .


مترادف و متضاد

siege (اسم)
احاطه، عرش، سریر

throne (اسم)
تخت، عرش، سریر، اورنگ

اریکه، اورنگ، تخت، مسند


فرهنگ فارسی

تخت، تخت پاشاهی، اورنگ جمع
( اسم ) ۱ - تخت پادشاهی اورنگ . ۲ - تخت مسند جمع اسره سرر . یا سریر اعلی . تخت سلطنت . یا سریر فلک . بنات النعش .
مملکتی است میان بلاد آلان و باب الابواب و او را پادشاهی است بر سرخود و دینی و ملتی جداگانه .

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . ] (اِ. ) تخت ، تخت پادشاهی ، اریکه .

لغت نامه دهخدا

سریر. [ س َ / س ِ ] ( اِ ) سرویسه است که قوس و قزح باشد. ( برهان ). قوس و قزح و آن را سدکیس و سرویسه نیز خوانند. ( جهانگیری ). آزفنداک. آژفنداک. تیرآژه.

سریر. [ س َ ] ( ع اِ ) اورنگ و تخت. ( برهان ). تخت پادشاه. ( جهانگیری ). تخت و اورنگ و سریر فعیل به معنی مفعول است مشتق از سَر به معنی بریدن است پس به اعتبار بریدن و تراشیدن چوب تخت را سریر گویند. ( غیاث اللغات ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) ( منتهی الارب ). ج ، اَسِرَّه ، سُرُر. ( منتهی الارب ). تخت آراسته. ( دهار ) :
کنون تا بجای قباد اردشیر
بشاهی نشست از فراز سریر.
فردوسی.
بنشین در بزم بر سریر به ایوان
خرگه برتر زن از سرادق کیوان.
منوچهری.
ای زده تکیه بر بلندسریر
بر سرت خز و زیر پای حریر.
ناصرخسرو.
ور چون تو جسم نیست چه باشد همیش تخت
معنی تخت و عرش یکی باشد و سریر.
ناصرخسرو.
سریر دولت و دیهیم شاهی
علایی رنگ و مسعودی نگار است.
مسعودسعد.
دیگری به نور هدایت عقل بر سریر قنات نشسته. ( کلیله و دمنه ).
تاج و سریر خسرو مازندران ز رشک
خورشید را گذار همانا برافکند.
خاقانی.
سریر ملک عطا داد کردگار ترا
بجای خویش دهد هرچه کردگار دهد.
ظهیرالدین فاریابی.
سرم را تاج و تاجم را سریری
هم از پای افکنی هم دست گیری.
نظامی.
سریر جهانداری آنجا نهاد
بر او روزکی چند بنشست شاد.
نظامی.
همچو ابراهیم ادهم از سریر
عشقشان بی پا و سر کرد و فقیر.
( مثنوی دفتر ششم ص 501 ).
نه بر باد رفتی سحرگاه و شام
سریر سلیمان علیه السلام.
سعدی.
کسی کو طریق تواضع رود
کند بر سریر شرف سلطنت.
ابن یمین.
- سریر فلک ؛ بنات النعش. ( ناظم الاطباء ).
- سریر مرده ؛ تابوت. ( ناظم الاطباء ).
- سریرمعدلت مصیر ؛ اورنگ عدالت. ( ناظم الاطباء ).
|| قرارگاه سر از گردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنجا که به گردن پیوندد از سر. ( مهذب الاسماء ). || ملک. || نعمت. || فراخی زندگانی. || اصل و قوام هرچیزی. || جنازه بی مرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تابوت : جسد متعفن آن مدبر را در سریری نهاده از شهر بیرون بردند. ( دستورالوزراء ). || آنچه بر پشته باشد از ریگ و خوابگاه و پیه گیاه بر وی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

سریر. [ س َ ] (اِخ ) مملکتی است میان بلاد آلان و باب الابواب و او را پادشاهی است بر سر خود و دینی و ملتی جداگانه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مشرق و جنوب و حدود ارمنیه و مغرب وی حدود روم است و شمال وی ناحیت الانست و این ناحیتی با نعمت سخت بسیار است . کوهیست و دشتی و نشست پادشاه آنجا به قلعه موسوم به قلعه ٔ ملک است . و او را تختی عظیم است از زر سرخ و نشست سپهسالار آن به شهری است موسوم به خندان و شهر رنجس و سقط دیگر از این ناحیت است .و از این دو شهر برده ٔ بسیار افتد بمسلمانی . (حدود العالم ). کشور وسیعی است بین الان و باب الابواب و از دو راه بیش ندارد یک راه ببلاد خزر و راه دیگر ببلاد ارمنستان میرود. (از معجم البلدان ). رجوع به نزهةالقلوب ص 243، 244، 255، 258، 296، و التفهیم ص 200 شود.


سریر. [ س َ ] (اِخ ) موضعی است به دیار بنی دارم و بنی کنانه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). جایگاهی در دیار بنی دارم در یمامه . (از معجم البلدان ).


سریر. [ س َ ] (اِخ ) نام ولایتی است و جایی نیز هست که غار کیخسرو آنجاست . (برهان ). نام قلعه ای است که در آنجا تخت و جام کیخسرو بوده و اسکندر بدانجا رفته پادشاه آنجا را سریری گفتندی ، اگر بمناسبت تخت است سریر عربی است و فارسی نیست . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به سریرافراز شود.


سریر. [ س َ ] (اِخ )دهانه جویی است نزدیک جار که کشتی های حبشه که به مدینه آیند آنجا لنگر کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


سریر. [ س َ ] (ع اِ) اورنگ و تخت . (برهان ). تخت پادشاه . (جهانگیری ). تخت و اورنگ و سریر فعیل به معنی مفعول است مشتق از سَر به معنی بریدن است پس به اعتبار بریدن و تراشیدن چوب تخت را سریر گویند. (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ). ج ، اَسِرَّه ، سُرُر. (منتهی الارب ). تخت آراسته . (دهار) :
کنون تا بجای قباد اردشیر
بشاهی نشست از فراز سریر.

فردوسی .


بنشین در بزم بر سریر به ایوان
خرگه برتر زن از سرادق کیوان .

منوچهری .


ای زده تکیه بر بلندسریر
بر سرت خز و زیر پای حریر.

ناصرخسرو.


ور چون تو جسم نیست چه باشد همیش تخت
معنی تخت و عرش یکی باشد و سریر.

ناصرخسرو.


سریر دولت و دیهیم شاهی
علایی رنگ و مسعودی نگار است .

مسعودسعد.


دیگری به نور هدایت عقل بر سریر قنات نشسته . (کلیله و دمنه ).
تاج و سریر خسرو مازندران ز رشک
خورشید را گذار همانا برافکند.

خاقانی .


سریر ملک عطا داد کردگار ترا
بجای خویش دهد هرچه کردگار دهد.

ظهیرالدین فاریابی .


سرم را تاج و تاجم را سریری
هم از پای افکنی هم دست گیری .

نظامی .


سریر جهانداری آنجا نهاد
بر او روزکی چند بنشست شاد.

نظامی .


همچو ابراهیم ادهم از سریر
عشقشان بی پا و سر کرد و فقیر.

(مثنوی دفتر ششم ص 501).


نه بر باد رفتی سحرگاه و شام
سریر سلیمان علیه السلام .

سعدی .


کسی کو طریق تواضع رود
کند بر سریر شرف سلطنت .

ابن یمین .


- سریر فلک ؛ بنات النعش . (ناظم الاطباء).
- سریر مرده ؛ تابوت . (ناظم الاطباء).
- سریرمعدلت مصیر ؛ اورنگ عدالت . (ناظم الاطباء).
|| قرارگاه سر از گردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنجا که به گردن پیوندد از سر. (مهذب الاسماء). || ملک . || نعمت . || فراخی زندگانی . || اصل و قوام هرچیزی . || جنازه ٔ بی مرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تابوت : جسد متعفن آن مدبر را در سریری نهاده از شهر بیرون بردند. (دستورالوزراء). || آنچه بر پشته باشد از ریگ و خوابگاه و پیه گیاه بر وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).

سریر. [ س َ / س ِ ] (اِ) سرویسه است که قوس و قزح باشد. (برهان ). قوس و قزح و آن را سدکیس و سرویسه نیز خوانند. (جهانگیری ). آزفنداک . آژفنداک . تیرآژه .


فرهنگ عمید

تخت پادشاهی، اورنگ.

دانشنامه عمومی

سریر، یک خودروی تشریفاتی محصول ایران خودرو است.
به دلیل عدم وجود یک خودروی تشریفاتی در ایران، شرکت ایران خودرو به فکر ساخت یک خودروی تشریفاتی (با ایجاد تغییر در سمند معمولی) افتاد. البته با تغییراتی در پژو ۴۰۵ آن را به عنوان تشریفاتی و در تعداد بسیار کم تولید کردند ولی جوابگوی نام یک خودروی تشریفاتی نبود.
سمند سریر از نظر ظاهری دقیقاً مثل سمند LX است با این تفاوت که بر طول خودرو حدود ۳۰ سانتیمتر اضافه شده که در بین درب جلو و عقب و برای ایجاد فضای بیشتر سرنشین عقب است. همچنین رینگ آلومینیومی و تایر پهن برای حفظ تعادل در سر پیچ ها به آن اضافه شد. در داخل خودرو از چرم استفاده شده که نمای زیبایی به آن می دهد. در قسمت عقب خودرو و در پشت هر صندلی جلو، یک نمایشگر LCD کوچک وجود دارد که با استفاده از سیستم پخش VCD و MP۳ که در قسمت عقب تعبیه شده می توان فیلم های مورد نظر را در داخل اتومبیل تماشا کرد.
همچنین بر حسب سفارش در قسمت عقب یک یخچال نیز نصب می شود. دو عدد سینی باز شو هم برای سرنشینان عقب درون صندلی نصب شده. رنگ دستگیره درب ها به رنگ نقره ای تغییر کرده و یک جعبه سی دی در قسمت عقب وجود دارد. طول سمند سریر (لیموزین) ۴۷۱ سانتیمتر و عرض آن ۱۷۲ سانتیمتر است.

پیشنهاد کاربران

رنگین کمان . تخت پادشاهی

سریر مُلک=تخت پادشاهی

عالیه یه اسم دخترانه ی خوشگل که به معنی دارایی و ثروت و تهت پادشاهیه و به معنای جلال و جمال

نام زیبایی برای دختران است

اورنگ، تخت، اریکه

تخت پادشاهی اورنگ و جایی که شاه تکیه زند.


کلمات دیگر: