ابن عبدالرحمن وی از راویان حدیث و از ثقات است .
خصاف
فرهنگ فارسی
ابن عبدالرحمن وی از راویان حدیث و از ثقات است .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
خصاف . [ خ ِ ] (اِخ ) نام اسب اصیل جمل بن زیدبن عوف بن بکربن وائل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خصاف . [ خ ِ ] (اِخ ) نام اسب اصیل سمیرین ربیعه باهلی است و منه المثل : اجرء من فارس خصاف .(منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
خصاف. [ خ َص ْ صا ]( ع ص ) بسیار دروغگوی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس )( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || نعل دوز. ( منتهی الارب ) ( دهار ). نعلین گر. ( یادداشت بخط مؤلف ). نعلین تراش. ( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ).
خصاف. [ خ ِ ] ( اِخ ) نام اسب اصیل سمیرین ربیعه باهلی است و منه المثل : اجرء من فارس خصاف.( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ).
خصاف. [ خ ِ ] ( اِخ ) نام اسب اصیل جمل بن زیدبن عوف بن بکربن وائل. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خصاف. [ خ َ ] ( اِخ ) نام اسب مالک بن عمر است و منه المثل : اجرء من فارس خصاف. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خصاف. [ خ َص ْ صا ] ( اِخ ) احمدبن عمر مهیرالشیبانی ، مکنی به ابوبکر. او فقیه حنفی و معاصر مهتدی خلیفه بود و چون خلیفه کشته شد خانه خصاف نیز بغارت رفت چه او نزد مهتدی منزلتی تمام داشت و از جمله منهوبات کتاب او در مناسک بود و ابن الندیم چهارده کتاب دیگر در ابواب فقه برای او نام برده است. ( یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به معجم المطبوعات و اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 292 شود.
خصاف. [ خ ِ ] ( اِخ ) ابن عبدالرحمن. وی ازراویان حدیث و از ثقات است. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خصاف . [ خ َ ] (اِخ ) نام اسب مالک بن عمر است و منه المثل : اجرء من فارس خصاف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خصاف . [ خ َص ْ صا ] (اِخ ) احمدبن عمر مهیرالشیبانی ، مکنی به ابوبکر. او فقیه حنفی و معاصر مهتدی خلیفه بود و چون خلیفه کشته شد خانه ٔ خصاف نیز بغارت رفت چه او نزد مهتدی منزلتی تمام داشت و از جمله ٔ منهوبات کتاب او در مناسک بود و ابن الندیم چهارده کتاب دیگر در ابواب فقه برای او نام برده است . (یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به معجم المطبوعات و اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 292 شود.
خصاف . [ خ َص ْ صا ](ع ص ) بسیار دروغگوی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس )(از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || نعل دوز. (منتهی الارب ) (دهار). نعلین گر. (یادداشت بخط مؤلف ). نعلین تراش . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ).
خصاف . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . وی ازراویان حدیث و از ثقات است . (یادداشت بخط مؤلف ).
خصاف . [ خ ِ ] (ع مص ) بچه ٔ نه ماهه انداختن ماده شتر. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). منه : خصفت الناقة خصافاً. || (اِ) ج ِ خصفه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خصفه شود.