کلمه جو
صفحه اصلی

بغرا

فرهنگ اسم ها

اسم: بغرا (پسر) (ترکی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: boghra) (فارسی: بغرا) (انگلیسی: boghra)
معنی: نام پادشاهی از خوارزم که به بخارا لشکر کشید، نام پادشاهی از خوارزم که به بخارا لشکر کشید و پایتخت سامانیان را گرفت و دولت خانیه را بنیان گذاشت

فرهنگ فارسی

گراز، خوک نر، نوعی از آش که باخمیر آردگندم بپزند، آش رشته
( اسم ) آشی که از خمیر که بشکل رشته های دراز در آوردند ترتیب داده شود .
بغراخان نام پادشاهی بوده است از خوارزم . شهاب الدوله هارون بغراخان بن سلیمان از ایلک خانی. ترکستان . دیگر هارون بغرا خان بن یوسف خضرخان از ایلک خانی. مشرق ترکستان .

لغت نامه دهخدا

بغرا. [ ب ُ ] (اِخ ) بغراخان نام پادشاهی بوده است از خوارزم . (برهان ). شهاب الدوله هارون بغراخان بن سلیمان از ایلک خانیه ٔ ترکستان (متوفی بین 383 و 384هَ . ق .). دیگر هارون بغراخان بن یوسف خضرخان از ایلک خانیه ٔ مشرق ترکستان (455؟-496). «طبقات سلاطین اسلام ص 122، 123» (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). نام چند نفرپادشاه ترک . بغراخان هارون بن سلیمان ایلک خان پادشاه خوارزم و کاشغر و بعض ممالک دیگر تا سرحد چین ، در 383 هَ . ق . بر بخارا غالب آمده و نوح بن منصور پادشاه ماوراءالنهر فرار کرده بغراخان وارد بخارا شده و درآنجا بیمار گشت و از اینجهت از آنجا کوچ کرده روانه ٔ بلاد خود گردید و در عرض راه بمرد و نوح مجدداً ببخارا بازگشت . (ناظم الاطباء). نام یکی از خوانین ترکستان است و آنرا بغراخان گفتندی و آش بغرا منسوب بدوست .(آنندراج ) (انجمن آرا). نام پادشاه خوارزم . (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (از هفت قلزم ) (سروری ) (غیاث ) (ازرشیدی ). و رجوع بشعوری ج 1 ورق 211 شود :
قراخان و ایلک چو بغرا گذشت
تو گویی که بادی بصحرا گذشت .

؟ (از فرهنگ سروری ).


در باغ عمر دشمن شاه جهان ترا
بغرا بنوک نیزه بهیبت شجر شکست .
عمادالدین غزنوی (از لباب الالباب چ 1335 هَ . ش . نفیسی ص 435).
تا خسرو شروان بود چه جای نوشروان بود
چون ارسلان سلطان بود گو آب بغرا ریخته .

خاقانی .


بر قیاس شاه مشرق کار سلان خان سخاست
دیدن بکتاش و بغرا برنتابد بیش از این .

خاقانی .


چو داد من نخواهد داد این دور
مرا چه ارسلان سلطان چه بغرا.

خاقانی .


ای که میر خوان بغراخان روحانی شدی
برچنین خوانی چو چینی خورده ٔ تتماج را.
مولوی (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || (ترکی ) نام آشی است مشهور. و چون واضع آن آش بغراخان پادشاه خوارزم بوده موسوم بنام او ساخته بغراخانی میگفتند و اکنون خان را انداخته و بغرا می خوانند. (برهان ) (از هفت قلزم ) (از رشیدی ذیل بغراخانی ). بغرة. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). و رجوع بهمان متن شود . قطعات مربع خمیر که با آبگوشت و کشک از آنها آش ترتیب دهند و مخترع آن بغراخان پادشاه خوارزم بود. (ناظم الاطباء). آشی منسوب به بغراخان یکی از خوانین ترکستان . (از آنندراج ). نام آشی است که ایجاد بغراخان پادشاه خوارزم است و آن چنان باشد که مثل لیموی کاغذی بلکه خردتر از آن از آرد نخود گلوله هایی ساخته آش از آن درست می سازند بکثرت استعمال لفظ خان و یای نسبت حذف شده . (آنندراج ) (از غیاث ) (سروری ) (از جهانگیری ). نام آشی است معروف و در فرهنگ سطور است که واضع آش بغرا، بغراخان بوده و بغراخانی میگفتند، بمرور ایام خانی را حذف کرده اند. (رشیدی ). آشی که در آن گلوله های خمیر و شلغم و زردک ریخته بپزند. لفظ مذکور در تکلم خراسان هست ومنسوب است به بغراخان شاه خوارزم که مخترع است یا خیلی مایل آن بوده است . (از فرهنگ نظام ) :
بجو قلیه در صحن بغرا دلا
که جویندگی عین یابندگیست

بسحاق اطعمه (از سروری ).


هر طعامی در زمانی لذت دیگر دهد
صبح بغرا چاشت یخنی قلیه شب کیپا سحر.

بسحاق .


فقره که مزعفر شاه در فارس و بغراخان در ترکستان از مأکولات سپاهی برآراسته لشکرکشی کردند بالاخره بغراخان بهزیمت رفته . (بسحاق اطعمه از آنندراج ).
مطبخی رادی طلب کردم که بغرایی پزد
تا شود زآن آش کار ما و مهمان ساخته
گفت لحم و دنبه گر یابم که خواهد داد آرد
گفتم آنکو آسیای چرخ گردان ساخته .

کاتبی ترشیزی .


|| قسمی ازپلاو که از گوشت و میده ٔ نخود و روغن و قند و سرکه وزردک و غیره راست کنند. (غیاث ) (آنندراج بنقل از آیین اکبری ). || رشته ای که آنرا گرد برند. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ).

بغرا. [ ب َ ]( اِ ) خوک نر باشد و بعربی خنزیر گویند. ( برهان ) ( هفت قلزم ) ( از ناظم الاطباء ) ( مؤید الفضلاء ). خوک نر و آنرا گراز نیز خوانند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از سروری ) ( جهانگیری ). خو» نر. ( غیاث ) ( رشیدی ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 151 شود. || اشتر نر. ( فرهنگ نظام ) ( مؤید الفضلاء ).

بغرا. [ ب ُ ] ( اِ ) کلنگی را گویند که در وقت پرواز پیشاپیش همه کلنگها رود. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از هفت قلزم ) ( سروری ). کلنگ پیش رو کلنگان. ( رشیدی ) ( از فرهنگ نظام ) ( از مؤید الفضلاء ).

بغرا. [ ب ُ ] ( اِخ ) بغراخان نام پادشاهی بوده است از خوارزم. ( برهان ). شهاب الدوله هارون بغراخان بن سلیمان از ایلک خانیه ترکستان ( متوفی بین 383 و 384هَ. ق. ). دیگر هارون بغراخان بن یوسف خضرخان از ایلک خانیه مشرق ترکستان ( 455؟-496 ). «طبقات سلاطین اسلام ص 122، 123» ( از حاشیه برهان چ معین ). نام چند نفرپادشاه ترک. بغراخان هارون بن سلیمان ایلک خان پادشاه خوارزم و کاشغر و بعض ممالک دیگر تا سرحد چین ، در 383 هَ. ق. بر بخارا غالب آمده و نوح بن منصور پادشاه ماوراءالنهر فرار کرده بغراخان وارد بخارا شده و درآنجا بیمار گشت و از اینجهت از آنجا کوچ کرده روانه بلاد خود گردید و در عرض راه بمرد و نوح مجدداً ببخارا بازگشت. ( ناظم الاطباء ). نام یکی از خوانین ترکستان است و آنرا بغراخان گفتندی و آش بغرا منسوب بدوست.( آنندراج ) ( انجمن آرا ). نام پادشاه خوارزم. ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ) ( از هفت قلزم ) ( سروری ) ( غیاث ) ( ازرشیدی ). و رجوع بشعوری ج 1 ورق 211 شود :
قراخان و ایلک چو بغرا گذشت
تو گویی که بادی بصحرا گذشت.
؟ ( از فرهنگ سروری ).
در باغ عمر دشمن شاه جهان ترا
بغرا بنوک نیزه بهیبت شجر شکست.
عمادالدین غزنوی ( از لباب الالباب چ 1335 هَ. ش. نفیسی ص 435 ).
تا خسرو شروان بود چه جای نوشروان بود
چون ارسلان سلطان بود گو آب بغرا ریخته.
خاقانی.
بر قیاس شاه مشرق کار سلان خان سخاست
دیدن بکتاش و بغرا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
چو داد من نخواهد داد این دور
مرا چه ارسلان سلطان چه بغرا.
خاقانی.
ای که میر خوان بغراخان روحانی شدی
برچنین خوانی چو چینی خورده تتماج را.

بغرا. [ ب َ ](اِ) خوک نر باشد و بعربی خنزیر گویند. (برهان ) (هفت قلزم ) (از ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء). خوک نر و آنرا گراز نیز خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از سروری ) (جهانگیری ). خو» نر. (غیاث ) (رشیدی ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 151 شود. || اشتر نر. (فرهنگ نظام ) (مؤید الفضلاء).


بغرا. [ ب ُ ] (اِ) کلنگی را گویند که در وقت پرواز پیشاپیش همه ٔ کلنگها رود. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم ) (سروری ). کلنگ پیش رو کلنگان . (رشیدی ) (از فرهنگ نظام ) (از مؤید الفضلاء).


فرهنگ عمید

نوعی آش که با خمیر آرد گندم تهیه می‌شود؛ آش رشته؛ بغراخانی.


خوک نر، گراز.
نوعی آش که با خمیر آرد گندم تهیه می شود، آش رشته، بغراخانی.

خوک نر؛ گراز.


پیشنهاد کاربران

هو
بغرا به معنی شتر می باشد.
یادداشتهای قزوینی.


کلمات دیگر: