(خُ ) (ص مر. ) کم سال ، کم سن .
سال خرد
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
سال خرد. [ خ ُ ] ( ص مرکب ) قلب خردسال. ( آنندراج ) :
گریان بیاد روی تو رفتم از این جهان
چون طفل سال خرد که گریان بخواب شد.
چنارسال خرد و سرو نوخیز
بهم نشناختی بیننده ای نیز.
گریان بیاد روی تو رفتم از این جهان
چون طفل سال خرد که گریان بخواب شد.
محمد قلی سلیم ( از آنندراج ).
|| کنایه از کهنه و دیرینه و پیر : چنارسال خرد و سرو نوخیز
بهم نشناختی بیننده ای نیز.
عرفی ( از آنندراج ).
رجوع به سالخورده شود.فرهنگ عمید
دختر یا پسر که کمتر از پنج سال داشته باشد، تحویل سال، هنگام تحویل سال، گردش سال: گریان به یاد روی تو رفتم ازاین جهان / چو طفل سال خرد که گریان به خواب شد (محمدقلی سلیم: لغت نامه: سال خرد )
کلمات دیگر: