قشب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قشب. [ ق َ ] ( ع مص ) آمیختن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قشب السم بالطعام قشباً؛ خلطه به. ( اقرب الموارد ). قشب طعامه ؛ اذا سمه. ( منتهی الارب ). || آلودن به چیزی. ( اقرب الموارد ). || زهر دادن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قشب فلاناً السم ؛ سقاه. ( اقرب الموارد ). || رنجانیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قشبنی ریحه ؛ رنجانید مرا بوی آن. بدی و رنج رسانیدن. ( منتهی الارب ). || بدگوئی کردن. ( اقرب الموارد ). || به بدی یاد کردن : قشبه بقبیح ؛ لطخه به. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || دروغ بربافتن. ( منتهی الارب ). افتراء. ( اقرب الموارد ). || نیکنامی یا بدنامی خود ورزیدن. ( منتهی الارب ). اکتساب حمد یا ذم. ( اقرب الموارد ). گویند: قشب الرجل ؛ اذ اکتسب حمداً او ذماً. ( منتهی الارب ). || تباه گردانیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قشب الشی ؛ افسده. ( اقرب الموارد ). || سرزنش کردن. || زایل کنانیدن عقل را. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قشب المال فلاناً؛ذهب بعقله. ( اقرب الموارد ). || زدودن شمشیر را. ( منتهی الارب ). صیقلی کردن. ( اقرب الموارد ).
قشب. [ ق ِ ] ( ع اِ ) نفس. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || زهر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سم. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). زهر کشنده. ( مهذب الاسماء ). و گاه حرف دوم نیز متحرک گردد. ج ، اقشاب. ( اقرب الموارد ). || زنگ. ( منتهی الارب ). الصدا علی الحدید. || ( ص ) خشک و سخت. ( اقرب الموارد ). || مرد بی خیر. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) قشب از طعام ،آنچه از طعام که در آن خیری نیست و آن را دور بیندازند. || گیاهی است چون مغد. ( اقرب الموارد ). گیاهی است شبیه بادنجان یا خیار. ( منتهی الارب ).
قشب. [ ق َ ش َ ] ( ع اِ ) زهر و سم. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به قِشْب و قَشْب شود.
قشب. [ ق َ ] ( اِخ ) نام پدر مالک بن بجنیه. ( منتهی الارب ).
قشب. [ ق َ ] ( اِخ ) قلعه ای است از سرقسطة. ( از معجم البلدان ).
قشب. [ ق ُ ش ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ قشیب. رجوع به قشیب شود.
قشب . [ ق َ ] (اِخ ) قلعه ای است از سرقسطة. (از معجم البلدان ).
قشب . [ ق َ ] (اِخ ) نام پدر مالک بن بجنیه . (منتهی الارب ).
قشب . [ ق َ ] (ع اِ) مستقذر. (اقرب الموارد). || زهر و سم . (ناظم الاطباء). رجوع به قِشب و قَشَب شود.
قشب . [ ق َ ] (ع مص ) آمیختن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قشب السم بالطعام قشباً؛ خلطه به . (اقرب الموارد). قشب طعامه ؛ اذا سمه . (منتهی الارب ). || آلودن به چیزی . (اقرب الموارد). || زهر دادن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قشب فلاناً السم ؛ سقاه . (اقرب الموارد). || رنجانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قشبنی ریحه ؛ رنجانید مرا بوی آن . بدی و رنج رسانیدن . (منتهی الارب ). || بدگوئی کردن . (اقرب الموارد). || به بدی یاد کردن : قشبه بقبیح ؛ لطخه به . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دروغ بربافتن . (منتهی الارب ). افتراء. (اقرب الموارد). || نیکنامی یا بدنامی خود ورزیدن . (منتهی الارب ). اکتساب حمد یا ذم . (اقرب الموارد). گویند: قشب الرجل ؛ اذ اکتسب حمداً او ذماً. (منتهی الارب ). || تباه گردانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قشب الشی ؛ افسده . (اقرب الموارد). || سرزنش کردن . || زایل کنانیدن عقل را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قشب المال فلاناً؛ذهب بعقله . (اقرب الموارد). || زدودن شمشیر را. (منتهی الارب ). صیقلی کردن . (اقرب الموارد).
قشب . [ ق َ ش َ ] (ع اِ) زهر و سم . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قِشْب و قَشْب شود.
قشب . [ ق ِ ] (ع اِ) نفس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || زهر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سم . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زهر کشنده . (مهذب الاسماء). و گاه حرف دوم نیز متحرک گردد. ج ، اقشاب . (اقرب الموارد). || زنگ . (منتهی الارب ). الصدا علی الحدید. || (ص ) خشک و سخت . (اقرب الموارد). || مرد بی خیر. (منتهی الارب ). || (اِ) قشب از طعام ،آنچه از طعام که در آن خیری نیست و آن را دور بیندازند. || گیاهی است چون مغد. (اقرب الموارد). گیاهی است شبیه بادنجان یا خیار. (منتهی الارب ).
قشب . [ ق ُ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قشیب . رجوع به قشیب شود.