۱ - ( مصدر ) گرفته شدن راه گلو گیر کردن چیز در گلو . ۲ - دچار رنج و الم و غصه شدن . ۳ - ( مصدر ) گرفتن و فشار دادن گلوی انسان یا جانوری را . ۴ - دچار رنج والم کردن .
گلو گرفتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گلو گرفتن. [ گ ُ / گ َگ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از آهنگ خفه کردن و کشتن. || کنایه از انتقام گرفتن :
آنگاه بیابند داد هر کس
مظلوم بگیرد گلوی ظلام.
وآنگه کت تب گلو گرفت گنهکار.
در حسد ابلیس را باشد غلو.
آنگاه بیابند داد هر کس
مظلوم بگیرد گلوی ظلام.
ناصرخسرو.
بیگنهی تات کار پیش نیایدوآنگه کت تب گلو گرفت گنهکار.
ناصرخسرو.
ور حسد گیرد ترا در ره گلودر حسد ابلیس را باشد غلو.
مولوی.
کلمات دیگر: