کلمه جو
صفحه اصلی

قشاش

لغت نامه دهخدا

قشاش. [ ق ُ ] ( ع اِ ) افتاده و تراشه چیزی. || بانگ و آواز پوست مارچون با هم ساید. ( منتهی الارب ). رجوع به قشیش شود.

قشاش. [ ق َش ْ شا ] ( ع ص ) آنکه از هر جائی چیزی همی جوید و همی خورد. ( مهذب الاسماء ). کسی که از این جای واز آنجای خورد. || گدا. ( ناظم الاطباء ).

قشاش. [ ق ُ ] ( اِخ ) نام جد پدر علی بن محمدبن مالکی. ( منتهی الارب ).

قشاش . [ ق َش ْ شا ] (ع ص ) آنکه از هر جائی چیزی همی جوید و همی خورد. (مهذب الاسماء). کسی که از این جای واز آنجای خورد. || گدا. (ناظم الاطباء).


قشاش . [ ق ُ ] (اِخ ) نام جد پدر علی بن محمدبن مالکی . (منتهی الارب ).


قشاش . [ ق ُ ] (ع اِ) افتاده و تراشه ٔ چیزی . || بانگ و آواز پوست مارچون با هم ساید. (منتهی الارب ). رجوع به قشیش شود.



کلمات دیگر: