۱ - ( مصدر ) باز کردن سر شیشه فقاع ۲ - ( مصدر ) کار کوچکی را انجام دادن : و گر جلاب دادن را نشایم فقاعی را بدست آخر گشایم . ۲ - پراکنده قطرات با فشار باطراف ( همچون پراکندن قطرات فقاع ) ۴ - آروغ زدن(چه نوشیدن فقاع معمولا تولید آروغ می کند ) ۵ - تفاخر کردن لاف زدن : نوروز ز نار و سیب زرین بگشاد ز تو فقاع شیرین ( مشکین ) . ۶ - حکایت کردن حاکی بودن : آب جامد چون دست ممسکان از افاضت خیز بسته هوای بارد از دم سفلگان فقاع گشوده ....
فقاع گشادن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فقاع گشادن. [ ف ُ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) آروغ زدن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کنایت از لاف زدن و تفاخر کردن. ( آنندراج ) ( برهان ). نازیدن. بالیدن. ( یادداشت مؤلف ) :
آنجا که من فقاع گشایم ز دست فضل
الا ز درد دل چو یخ افسرده تن نیند.
کآن گهر چون سداب برکشی از بهر کین.
ز چرخ سدابی فقاعی گشایم.
ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیده ست.
آنجا که من فقاع گشایم ز دست فضل
الا ز درد دل چو یخ افسرده تن نیند.
خاقانی.
صاحب بدر و حنین از تو گشاید فقاع کآن گهر چون سداب برکشی از بهر کین.
خاقانی.
ولی خانه بر یخ بنا دارد و من ز چرخ سدابی فقاعی گشایم.
خاقانی.
رفت آنکه فقاع از تو گشاییم دگر بارما را بس از این کوزه که بیگانه مکیده ست.
سعدی.
رجوع به فقاع گشودن شود.کلمات دیگر: