دربايست , نيازمندي , تقاضا , احتياج , الزام , نياز , ايجاب , التزام
متطلب
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
متطلب. [ م ُ ت َ طَل ْل ِ ] ( ع ص ) پیاپی جوینده یا جوینده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). متجسس و آن که تجسس و تفحص می کند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تطلب شود.
کلمات دیگر: