مترادف شق : جور، طریقه، طور، نحو، نمط | راست، سیخ، صاف، نعوظ، چاک، شکاف
متضاد شق : خمیده، کج
برابر پارسی : شکاف، شکافتن، راست، بر پا
splitting, crack
alternative, possibility, subdivision, phase
stiff, inelastic, erect
erect, half, straight, tall, upright, option, stand-up, unbending, unbowed
رخ , عمل شکافتن , ورقه ورقه شدگي , شکافتگي , تقسيم , شکاف , ترک , چنگال , شکاف دار , ترک خورده , کاف , رخنه , ضربت , ترق تروق , ترکانيدن , را بصدا دراوردن , توليد صداي ناگهاني وبلند کردن , شکاف برداشتن , ترکيدن , تق کردن , درز , زمين يامزرعه شخم زده , شيار , خط گود , شياردار کردن , شيار زدن , شخم زدن , برش , چاک , بريدگي , شکاف چوبخط , سوراخ کردن , شکاف ايجاد کردن , چوبخط زدن , فرورفتگي , شکاف کوچک
شکافتن , جدا کردن , شکستن , ورامدن , چسبيدن , پيوستن , تقسيم شدن , شکافتن سلول
راست، سیخ، صاف ≠ خمیده، کج
نعوظ
چاک، شکاف
جور، طریقه، طور، نحو، نمط
۱. راست، سیخ، صاف
۲. نعوظ
۳. چاک، شکاف ≠ خمیده، کج
(شَ) [ ع . ] (اِ.) شکاف ، چاک .
(ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ناحیه . 2 - کرانه ، سو. 3 - نیمة چیزی . 4 - یک طرف بدن یا بار.
شق . [ ش َ ] (ص ) (اصطلاح عامیانه ) مصحف شخ . مغلوط شخ . راست و دراز. راست و سخت : شق و رق . شق شدن . شق کردن . ایستاده و سخت . (یادداشت مؤلف ). راست ِ دراز. (ناظم الاطباء).
شق . [ ش َق ق ] (اِخ ) نام قلعه ای از قلاع خیبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام یکی از هفت قلعه ٔ خیبر. (یادداشت مؤلف ) (از فتوح البلدان ص 32). و رجوع به تاریخ گزیده ص 147 شود.
نورالدین ظهوری (از آنندراج ).
کمال الدین اسماعیل .
عطار.
شق . [ ش َق ق ] (ع مص ) کفانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شکافتن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث ) (المصادر زوزنی ). دریدن .(تاج المصادر بیهقی ). بزل . (یادداشت مؤلف ). || برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برآمدن دندان . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دندان شتر بیامدن . (تاج المصادر بیهقی ). || مفارقت کردن جماعت را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جدا شدن از قوم . (آنندراج ). تفریق کردن جماعت . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || دشوار آمدن کاری بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دشوارآمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث ). || انداختن کسی را در مشقت و دشواری . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دشواری نهادن بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ). || باز ماندن چشم مرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پهن واماندن چشم . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || پریشان ومتفرق نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج )(از اقرب الموارد). || برآمدن صبح . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برآمدن آفتاب . (از آنندراج ). || راست دراز شدن برق تا میانه ٔ آسمان بی آنکه به راست و چپ مایل گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بوی خوش یافتن . (المصادر زوزنی ). || (اصطلاح پزشکی ) جدا ساختن پیوستگی پی باشد از درازا. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). تفرق الاتصالی که از پوست و گوشت اندرگذرد و به استخوان رسد که استخوان به دو پاره شود و باشد که خرد شود یا از درازا شکافته شود. و اندر غضروف و عصب همچنین ، آنچه به درازا شکافته شود و یک شکاف بیش نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
مولوی .
شق . [ ش ِق ق ] (اِخ ) ابن انماربن نزار.پیشگوی دوران جاهلیت که با سطیح پیشگوی معروف دیگر در یک روز به دنیا آمده و عمر طولانی داشته اند. (از مقدمه ٔابن خلدون ترجمه ٔ محمدِ پروین گنابادی ص 203 و 665). شق اکبر؛ نام یکی از دو تن پیشگو که پیش از اسلام می زیسته اند، و گویند وی یک چشم در پیشانی داشته است .(از فرهنگ فارسی معین ). وی در زمان سطیح کاهن بوده و گویند نصف انسان بوده زیرا که یک چشم و یک دست و یک پای داشته است . (از اعلام زرکلی ) (از اقرب الموارد).نام کاهنی که در زمان انوشیروان می زیسته است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 230 و 232 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 188 و اعلام زرکلی شود.
شق . [ ش ِق ق ] (اِخ ) شق بشکری . نام یکی از دو تن از پیشگویان که اندکی پیش از اسلام در میان عرب میزیستند. وی کسی است که ظهور پیغمبر اسلام را خبر داده است . (از فرهنگ فارسی معین ). در متون دیگر مشخصات دو تن برای یک تن آمده است . و رجوع به شق بن انمار شود.
شق . [ ش ِق ق ] (ع اِ) برادر،گویند: هو اخی و شق نفسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برادر. (آنندراج ) (غیاث ) (از اقرب الموارد). || جانب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ناحیت . (مهذب الاسماء). || اندک از هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پاره ای از چیزی . (غیاث ). || کرانه ٔ کوه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ) (از اقرب الموارد). || دوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ). || منظورنظر. || صنفی از پریان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (از اقرب الموارد). || یکی از دو صورت فرضی : بین نفی و اثبات شق ثالث نیست . (یادداشت مؤلف ). راه . طریق : برای نجات از این مخمصه دو راه موجود است و شق ثالث ندارد. (فرهنگ فارسی معین ).
- شق نقیض ؛ صورت و طور نقیض ، و نقیض رفعالشی ٔ باشد چون انسان که اصل است و لاانسان که نقیض آن . (غیاث ) (آنندراج ).
|| یک طرف بار. (فرهنگ فارسی معین ).
شق . [ ش ُق ق ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَشَق ّ و شَقّاء. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به اشق و شقاء شود.
۱. پاره کردن؛ شکافتن؛ دریدن.
۲. متفرق ساختن.
۳. (اسم) [جمع: شُقُوق] چاک؛ شکاف.
۴. (صفت) جای شکافته و دریده.
۵. (اسم) نصف از هر چیز.
۶. (اسم) صبحدم.
۱. نیمۀ بدن؛ یک طرف بدن.
۲. نیمۀ برابر و مساوی از چیزی؛ نیمۀ چیزی.
۳. ناحیه.
۴. کرانه؛ سو.
شَقْ (shagh) در گویش گنابادی یعنی ایستادن و بلند شدن آلت تناسلی مردانه ، مست شدن و برانگیختگی شهوت || شِقْ:(shegh) در گویش گنابادی یعنی حالت چهره ، ظاهر
سفت راست و محکم