کلمه جو
صفحه اصلی

صیقل دادن

فارسی به انگلیسی

buff, furbish, polish, rub, varnish

to polish, to furbish, to lustre


فارسی به عربی

بریق , ثقل , لمعان

مترادف و متضاد

gloss (فعل)
صیقل دادن، برق انداختن، تفسیر کردن، تاویل کردن، حاشیه نوشتن بر، خوش نما کردن

polish (فعل)
پرداختن، براق کردن، پرداخت کردن، صیقل دادن، جلا دادن، صیقل کردن، مالیدن، سوهان زدن، واکس زدن

burnish (فعل)
پرداختن، پرداخت کردن، صیقل دادن، جلا دادن، صیقل کردن

فرهنگ فارسی

روشن ساختن

لغت نامه دهخدا

صیقل دادن. [ ص َ / ص ِ ق َ دَ ] ( مص مرکب ) جلا دادن. روشن ساختن. افروختن. زدودن :
خاک زنگار برآورد خوشا زنگاری
که دهد آینه دیده و دل را صیقل.
سلمان ( از آنندراج ).
نمیدانم که صیقل داده مرآت ضمیرم را
که زنگ خانه آیینه می ریزد غبار من.
محمداسحاق شوکت ( از آنندراج ).

جدول کلمات

جلا

پیشنهاد کاربران

پیراستن

جلا، پیراستن


کلمات دیگر: