سر براه
فارسی به انگلیسی
docile, dutiful, lamblike, tractable
فارسی به عربی
سلس
مترادف و متضاد
خلیق، معقول، خوشخو، خوش رفتار، سر براه، با ادب، مودب، خوش معاشرت، مهذب، با نزاکت، مبادی اداب
رام، رام شدنی، سر براه، مطیع، سربزیر، تعلیم بردار
رام، رام شدنی، سر براه، خاضع، فرمانبردار، مطیع، سربزیر، خاشع، حرف شنو
مرتب، منظم، سر براه
سر براه، نرم، سربزیر، رام کردنی، سست مهار، رام شو
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - مطیع فرمانبردار . ۲ - جدی وظیفه شناس .
لغت نامه دهخدا
سربراه. [ س َ ب ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از سرانجام دهنده کار. ( آنندراج ). مطیع و فرمانبردار. حرف شنو. || شخصی سربراه ؛ که هیچیک اعمال زشت را ندارد. ( یادداشت مؤلف ): آدمی سربراه. پسری سربراه.
کلمات دیگر: