شگرفی
فارسی به انگلیسی
excellence, glory, monstrosity, singularity, strangeness
فارسی به عربی
براعة
مترادف و متضاد
مزیت، برتری، تفوق، خوبی، رجحان، شگرفی، ممتازی، علو مقام
فرهنگ فارسی
۱ - نیکویی زیبایی . ۲ - احتشام بزرگی . ۳ - قوت نیرومندی . ۴ - عجیبی شگفتی . ۵ - ندرت کمیابی .
لغت نامه دهخدا
شگرفی. [ ش َ / ش ِ گ َ ] ( حامص ) خوبی. نیکویی. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ) :
همه روز این شگرفی بودکارش
همه عمر این روش بود اختیارش.
رخش حسن ای جان شگرفی را به میدان درفکن
گوی کن سرها و گوها را به چوگان درفکن.
گه به شگرفی و تری هوش مرا همی بری.
بود یاری سزای نازکشی.
خنک آنکه سروقدی چو تو در کنار دارد.
- شگرفی کردن ؛ زیرکی و جلدی در کاری کردن. ( انجمن آرا ). جلدی. چستی. ناشکیبایی. چالاکی. ( یادداشت مؤلف ) :
شگرفی کرد تا خازن خبر داشت
به یاقوت از عقیقش مهر برداشت.
که گویم با توأم شرمی نیاید.
تا کند از ما به تکلف کسی.
کیسه بری چند شگرفی نمود
هیچ شگرفیش نمی کرد سود.
همه روز این شگرفی بودکارش
همه عمر این روش بود اختیارش.
نظامی.
|| زیبایی. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). اعلایی. ( ناظم الاطباء ) : رخش حسن ای جان شگرفی را به میدان درفکن
گوی کن سرها و گوها را به چوگان درفکن.
خاقانی ( دیوان ص 649 ).
گه به زبان دیگران وعده خوش همی دهی گه به شگرفی و تری هوش مرا همی بری.
خاقانی.
کز شگرفی و دلبری و کشی بود یاری سزای نازکشی.
نظامی.
رخ و زلفت از شگرفی صفت بهار داردخنک آنکه سروقدی چو تو در کنار دارد.
کمال الدین اسماعیل.
|| احتشام. بزرگی. حشمت. ( یادداشت مؤلف ) : جوان است و با مروت و شگرفی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606 ). || زیرکی.جلدی. چابکی. ( یادداشت مؤلف ).- شگرفی کردن ؛ زیرکی و جلدی در کاری کردن. ( انجمن آرا ). جلدی. چستی. ناشکیبایی. چالاکی. ( یادداشت مؤلف ) :
شگرفی کرد تا خازن خبر داشت
به یاقوت از عقیقش مهر برداشت.
نظامی ( از انجمن آرا ).
بسی کردم شگرفیها که شایدکه گویم با توأم شرمی نیاید.
نظامی.
جهد بسی کرد و شگرفی بسی تا کند از ما به تکلف کسی.
نظامی.
- شگرفی نمودن ؛ جدیّت نشان دادن. جهد و کوشش کردن. کوشش بکار بردن : کیسه بری چند شگرفی نمود
هیچ شگرفیش نمی کرد سود.
نظامی.
رجوع به ترکیب شگرفی کردن شود.فرهنگ عمید
نیکویی، زیبایی: کز شگرفیّ و دلبریّ و خوشی / بود یاری سزای نازکشی (نظامی۴: ۶۲۸ ).
کلمات دیگر: