کلمه جو
صفحه اصلی

ستیزه کردن

فارسی به انگلیسی

strive, struggle

to quarrel, to be angry, to use violence


فارسی به عربی

اکد , تشاجر , شجار , مسابقة

مترادف و متضاد

quarrel (فعل)
ستیزه کردن، بحی کردن، نزاع کردن، دعوی کردن

contend (فعل)
ادعا کردن، ستیزه کردن، رقابت کردن

contest (فعل)
ستیزه کردن، مباحثه وجدل کردن، اعتراض داشتن بر

altercate (فعل)
ستیزه کردن، مشاجره کردن، سر و کله زدن، سرشاخ کردن

squabble (فعل)
ستیزه کردن، جرو و بحث کردن

bicker (فعل)
ستیزه کردن، سر و کله زدن، سرشاخ کردن

violate (فعل)
ستیزه کردن، نقض کردن، شکستن، تجاوز کردن به، ستم کردن، بی حرمت ساختن، هتک احترام کردن

keep a stiff upper lip (فعل)
ستیزه کردن

فرهنگ فارسی

عنود . لجاجت

لغت نامه دهخدا

ستیزه کردن. [ س ِ زَ / زِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عُنود.( ترجمان القرآن ). لجاجت. خصومت ورزیدن :
بپرهیز و با جان ستیزه مکن
نیوشنده باش از برادر سخن.
فردوسی.
او ستیزه کرد و لج بی احتراز
گفت در کافرستان بانگ نماز.
مولوی.
چو روزگار نسازد ستیزه نتوان کرد
ضرورتست که با روزگار درسازی.
سعدی ( بدایع ).
تو نیز بنده ای آخر ستیزه نتوان کرد
خلاف حکم خداوندگار چند کنی.
سعدی ( صاحبیه ).

جدول کلمات

ستیهش

پیشنهاد کاربران

عناد

خلاف آوردن. [ خ ِ / خ َ وَ دَ ] ( مص مرکب ) روی موافق نشان ندادن. مخالفت کردن. ستیزه کردن : و با زهیر خلاف آوردندو زهیر با ایشان حرب کرد. ( تاریخ سیستان ) . خلاف آوردند و هرچه مردم سکزی بود برنشسته. ( تاریخ سیستان ) .



کلمات دیگر: