کلمه جو
صفحه اصلی

عزیمت کردن


مترادف عزیمت کردن : حرکت کردن، رخت بستن، رفتن، سفر کردن، عازم شدن، کوچ کردن

برابر پارسی : رهسپار شدن

فارسی به انگلیسی

go, hop, leave, part, quit, step, to start, to leave

to start, to leave


go, hop, leave, part, quit, step


فارسی به عربی

اذهب , حربة

مترادف و متضاد

leave (فعل)
رها کردن، ترک کردن، گذاشتن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، متارکه کردن

start (فعل)
شروع کردن، رم کردن، عزیمت کردن، دایر کردن، بنیاد نهادن، از جا پریدن، اغازیدن

depart (فعل)
حرکت کردن، عازم شدن، رخت بر بستن، راهی شدن، روانه شدن، عزیمت کردن

resolve (فعل)
مقرر داشتن، رفع کردن، تصمیم گرفتن، عزیمت کردن، رای دادن

حرکت کردن، رخت‌بستن، رفتن، سفر کردن، عازم‌شدن، کوچ کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - قصد کردن آهنگ کردن سفر کردن .

فرهنگ معین

( ~ . کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - قصد کردن . ۲ - حرکت کردن .

لغت نامه دهخدا

عزیمت کردن. [ ع َ م َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن. ( ناظم الاطباء ). آهنگ کردن. عزم کردن. مصمم شدن. عازم شدن. رجوع به عزیمت و عزیمة شود :
چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی
روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب.
مسعودسعد.
روزی عزیمت خدمت ایشان کردم. ( مجالس سعدی ). || آهنگ سفر کردن و کوچ کردن. ( ناظم الاطباء ). کوچ کردن. حرکت کردن. سفر کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی ساره

رهسپار شدن


پیشنهاد کاربران

رو نهادن

رکاب افشاندن ( عزیمت با مرکب )

- جنبیدن رکاب کسی ؛ کنایه از تهیه ٔ سوارکاری او. ( آنندراج ) . کنایه از عزیمت و رحیل اوست :
چون بجنبد رکاب منصورت
ای قیامت که آن زمان باشد.
انوری ( از آنندراج ) .

- || کنایه از رهسپار شدن بجایی و عزیمت کردن و گذشتن از جایی است :
هر کجا ساید رکاب و هر کجا راند سپاه
نصرت او را همره است و دولت اوراراهبر.
امیرمعزی ( از آنندراج ) .


- رکاب گشادن از جایی ؛ رفتن و عزیمت کردن از آنجا. ترک آنجا گفتن :
رکاب از شهربند گنجه بگشای
عنان شیر داری پنجه بگشای.
نظامی.






کلمات دیگر: