کلمه جو
صفحه اصلی

عزل کردن


برابر پارسی : برکنار کردن

فارسی به انگلیسی

to depose, to discharge


depose, dismiss, remove


depose, dismiss, remove, to depose, to discharge

فارسی به عربی

خطوة

مترادف و متضاد

remove (فعل)
دور کردن، بردن، برطرف کردن، حمل کردن، رفع کردن، زدودن، برداشتن، عزل کردن، بلند کردن، برچیدن، برداشت کردن، از جا برداشتن

dismiss (فعل)
مرخص کردن، خارج کردن، عزل کردن، معزول کردن، منفصل کردن، روانه کردن، معاف کردن

depose (فعل)
عزل نمودن، خلع کردن، عزل کردن

dethrone (فعل)
خلع کردن، عزل کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) کسی رااز شغل و منصب خود بر کنار کردن خلع کردن .

لغت نامه دهخدا

عزل کردن. [ ع َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ازکار انداختن. معزول کردن. کسی را از شغل و منصب بازداشتن. ( ناظم الاطباء ). خلع کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). مقابل نصب کردن. از عمل پیاده کردن. ابطال کردن.

فرهنگ فارسی ساره

برکنار کردن


پیشنهاد کاربران

( در افغانستان ) سبک دوش کردن ( مودبانه )


کلمات دیگر: