کلمه جو
صفحه اصلی

صورت گرفتن

فارسی به انگلیسی

fare

to be accomplished or realized, to take place


فارسی به عربی

انجز

مترادف و متضاد

happen (فعل)
رخ دادن، شدن، صورت گرفتن، روی دادن، اتفاق افتادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، ناگهان رخ دادن، رخ دادن، اتفاق افتادن

be accomplished (فعل)
صورت گرفتن

take place (فعل)
صورت گرفتن

فرهنگ فارسی

کاری یا معامله

لغت نامه دهخدا

صورت گرفتن. [ رَ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) از اقلام اثاثه واشیاء صورت تهیه کردن. ریز آنرا در ورقه ای نوشتن.
- صورت گرفتن کاری یا معامله ای ؛ انجام یافتن آن. خاتمه یافتن.
رجوع به صورت برداشتن وصورت کردن شود.

پیشنهاد کاربران

به وقوع پیوستن

انجام گرفتن

به عمل آمدن

صورت پذیرفتن

به اجرا درآمدن

- به نفاذ پیوستن ؛ واقع شدن. انجام گرفتن : آن عزیمت به نفاذ پیوست. ( جهانگشای جوینی ) .

- به نفاذ رسیدن ؛ انجام گرفتن. تحقق یافتن : هرچه به زرق ساخته شود اگر به نفاذ رسد دست تدارک از آن قاصر باشد. ( کلیله و دمنه ) .



کلمات دیگر: