کلمه جو
صفحه اصلی

عشق ورزی


مترادف عشق ورزی : تجمش، عشق بازی، معاشقه، مغازله، ملاعبه، مهرورزی

فارسی به انگلیسی

love-making

فارسی به عربی

اعجاب

مترادف و متضاد

adoration (اسم)
ستایش، عشق ورزی، پرستش، نیایش، ستایشگری، سجود

lovemaking (اسم)
عشق ورزی

تجمش، عشق‌بازی، معاشقه، مغازله، ملاعبه، مهرورزی


فرهنگ فارسی

عشق ورزیدن تعشق تصابی

لغت نامه دهخدا

عشق ورزی. [ ع ِ وَ ] ( حامص مرکب ) عشق ورزیدن. تعشق. تصابی.

پیشنهاد کاربران

خاطر دادن. [ طِ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. عاشق شدن. ( آنندراج ) . مهر ورزیدن :
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار.
سعدی.
سر از مغز و دست از درم کن تهی
چو خاطر به فرزند مردم نهی.
سعدی ( بوستان ) .


کلمات دیگر: