Fuck
سپوختن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
اثقب , مارس الجنس مع
مترادف و متضاد
مبهوت کردن، سپوختن، میخکوب کردن
سوراخ کردن، سفتن، شکافتن، سپوختن، رسوخ کردن، فروکردن، خلیدن
سپوختن، میخکوب کردن
احاطه کردن، محدود کردن، سوراخ کردن، بر چوب اویختن، چهار میل کردن، میله کشیدن، سپوختن
فرهنگ فارسی
فروکردن، خلانیدن، بزورفشاردادن، راندن، دورکرد
آنچه لایق سپوختن باشد
آنچه لایق سپوختن باشد
فرهنگ معین
(س تَ ) [ په . ] (مص م . )نک اسپوختن .
لغت نامه دهخدا
سپوختن. [ س ِ / س َ / س ُ ت َ ] ( مص ) ( از: سپوخ ، سپوز + تن ، پسوند مصدری ) سپوزیدن. پهلوی «سپوختن » از «سپوج » ، پازند «سپوژ» ( تأخیر، مهلت )، پازند «سپوختن » ، ارمنی «سپاژل » ، بتعویق انداختن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). چیزی را در چیزی بعنف و تعدی و زور فروبردن و برآوردن. ( برهان ) ( غیاث ) ( جهانگیری ). چیزی رابجایی خلانیدن. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). نشاندن و فروکردن. ( ناظم الاطباء ). درفشردن. ( اوبهی ) :
چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست
که برسکیزد چون من فروسپوزم بیش.
نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت
نه چشم زمان کس بسوزن بدوخت.
بدارو همه درد بسپوختند.
بچاره بد از تن بباید سپوخت.
- برسپوختن ؛ بسختی بیرون کشیدن. ( ناظم الاطباء ) :
آنکه سر از نیفه برسپوخت چو برخاست
خفت و سر از پاچه ازار فروماند.
- وام سپوختن ؛ مماطله کردن در پرداخت وام ، لقوله علیه السلام : مطل الغنی ظلم ؛ گفت وام سپوختن مرد توانگر ظلم باشد. ( تفسیر ابوالفتوح ).
چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست
که برسکیزد چون من فروسپوزم بیش.
لبیبی.
|| مهمیز زدن. ( ناظم الاطباء ). دور کردن. راندن. دفع. ( مجمل اللغة ). وسع. ( مجمل اللغة ) : نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت
نه چشم زمان کس بسوزن بدوخت.
فردوسی.
همان زخم گاهش فرودوختندبدارو همه درد بسپوختند.
فردوسی.
که را گفت آتش زبانش بسوخت بچاره بد از تن بباید سپوخت.
فردوسی.
|| سفتن و سوراخ کردن. || پائین افکندن و بر زمین افکندن. || باعث ِ در سوراخ افتادن شدن. ( ناظم الاطباء ). برای تمام معانی رجوع به سپوزیدن شود. || سپوختن کاری را؛ تأخیر انداختن آن را. ( زمخشری ) : نسی چیست ؟ تفسیر او سپوختن و تأخیر کردن است. ( التفهیم ).- برسپوختن ؛ بسختی بیرون کشیدن. ( ناظم الاطباء ) :
آنکه سر از نیفه برسپوخت چو برخاست
خفت و سر از پاچه ازار فروماند.
سوزنی.
- درسپوختن ؛ بزور فروکردن. ( ناظم الاطباء ).- وام سپوختن ؛ مماطله کردن در پرداخت وام ، لقوله علیه السلام : مطل الغنی ظلم ؛ گفت وام سپوختن مرد توانگر ظلم باشد. ( تفسیر ابوالفتوح ).
فرهنگ عمید
۱. چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن، سپوزیدن، فروکردن، خلانیدن: تخم محنت بپاش در گلشان / خنجر کین سپوز در دلشان (ابوالعباس نِبجتی: شاعران بی دیوان: ۱۳۴ ).
۲. راندن، دور کردن.
۲. راندن، دور کردن.
پیشنهاد کاربران
گائیدن، مجامعت کردن ، خفت و خیز ، همخوابگی، هم بستری، نزدیکی کردن، جماع، جفتگیری، سکس و . . .
کارواژه کنونی ( مضارع ) سپوختن میشه می سپوزم
کلمات دیگر: