مترادف صیت : آوازه، اشتهار، شهرت، معروفیت، ناموس
صیت
مترادف صیت : آوازه، اشتهار، شهرت، معروفیت، ناموس
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
صیة
مترادف و متضاد
محبوبیت، شهرت، عمومیت، معروفیت، جلب محبوبیت عامه، صیت
اوازه، نام، شهرت، اشتهار، صیت
آوازه، اشتهار، شهرت، معروفیت، ناموس
فرهنگ فارسی
آوازه ونام نیک، کرخیر، شهرت نیکو
( اسم ) آوازه شهرت ( نیک ) .
مرد سخت آواز
( اسم ) آوازه شهرت ( نیک ) .
مرد سخت آواز
فرهنگ معین
(ص ) [ ع . ] (اِ. ) آوازه ، شهرت .
لغت نامه دهخدا
صیت. ( ع اِ ) آوازه. ( مهذب الاسماء ). آوازه و ذکر خیر. ( غیاث اللغات ). ذکر خیر. شهرت نیکو. ذکر. ذکره :
به پیش صیت احسانت گه پیمودن عالم
صبا را پای در سنگ آمده ست از تنگ میدانی.
هرچه خواهی بکن که فاصنع شیت.
صیت او چون خضر و بختش چون مسیح
این زمین گرد آن فلک پیمای باد.
بگذرد این صیت از بصره و تبوک
چونکه الناس علی دین ملوک.
بگفت ارچه صیت نکوئی رود
نه با هر کسی هرچه گوئی رود.
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است.
صیت. [ ص َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) مرد سخت آواز. بلندآواز. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ).
به پیش صیت احسانت گه پیمودن عالم
صبا را پای در سنگ آمده ست از تنگ میدانی.
ابوعلی حسین مروزی.
آدمی چون بداشت دست از صیت هرچه خواهی بکن که فاصنع شیت.
سنائی.
که صیت عدل و رأفت او بر روی روزگار باقی است. ( کلیله و دمنه ).صیت او چون خضر و بختش چون مسیح
این زمین گرد آن فلک پیمای باد.
خاقانی.
صیت سخا ومروت و احسان و فتوت او در افواه افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).بگذرد این صیت از بصره و تبوک
چونکه الناس علی دین ملوک.
مولوی.
صیت سخنش که در بسیط زمین رفته. ( گلستان ).بگفت ارچه صیت نکوئی رود
نه با هر کسی هرچه گوئی رود.
سعدی.
ببر ز خلق و ز عنقا قیاس کار بگیرکه صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است.
حافظ.
|| خایسک آهنگران. || ( ص ) زداینده شمشیر و مانند آن. || زرگر. ( منتهی الارب ).صیت. [ ص َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) مرد سخت آواز. بلندآواز. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ).
صیت . (ع اِ) آوازه . (مهذب الاسماء). آوازه و ذکر خیر. (غیاث اللغات ). ذکر خیر. شهرت نیکو. ذکر. ذکره :
به پیش صیت احسانت گه پیمودن عالم
صبا را پای در سنگ آمده ست از تنگ میدانی .
آدمی چون بداشت دست از صیت
هرچه خواهی بکن که فاصنع شیت .
که صیت عدل و رأفت او بر روی روزگار باقی است . (کلیله و دمنه ).
صیت او چون خضر و بختش چون مسیح
این زمین گرد آن فلک پیمای باد.
صیت سخا ومروت و احسان و فتوت او در افواه افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
بگذرد این صیت از بصره و تبوک
چونکه الناس علی دین ملوک .
صیت سخنش که در بسیط زمین رفته . (گلستان ).
بگفت ارچه صیت نکوئی رود
نه با هر کسی هرچه گوئی رود.
ببر ز خلق و ز عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است .
|| خایسک آهنگران . || (ص ) زداینده ٔ شمشیر و مانند آن . || زرگر. (منتهی الارب ).
به پیش صیت احسانت گه پیمودن عالم
صبا را پای در سنگ آمده ست از تنگ میدانی .
ابوعلی حسین مروزی .
آدمی چون بداشت دست از صیت
هرچه خواهی بکن که فاصنع شیت .
سنائی .
که صیت عدل و رأفت او بر روی روزگار باقی است . (کلیله و دمنه ).
صیت او چون خضر و بختش چون مسیح
این زمین گرد آن فلک پیمای باد.
خاقانی .
صیت سخا ومروت و احسان و فتوت او در افواه افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
بگذرد این صیت از بصره و تبوک
چونکه الناس علی دین ملوک .
مولوی .
صیت سخنش که در بسیط زمین رفته . (گلستان ).
بگفت ارچه صیت نکوئی رود
نه با هر کسی هرچه گوئی رود.
سعدی .
ببر ز خلق و ز عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است .
حافظ.
|| خایسک آهنگران . || (ص ) زداینده ٔ شمشیر و مانند آن . || زرگر. (منتهی الارب ).
صیت . [ ص َی ْ ی ِ ] (ع ص ) مرد سخت آواز. بلندآواز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
فرهنگ عمید
آوازه و نام نیک، ذکر خیر، شهرت نیکو.
کلمات دیگر: