( اسم ) جمع قدح تیرهای پیکان نا نهاده تیرهای قمار .
میمون مکی پدر عبدالله بن میمون علمائ رجال این لقب را به او و فرزندش عبدالله میدهند .
قداح .[ ق َدْ دا ] (اِخ ) سعیدبن سالم که علمای علم رجال او را به قداح ملقب سازند. (ریحانةالادب ج 3 ص 280).
قداح . [ ق َدْ دا ] (اِخ ) میمون مکی پدر عبداﷲبن میمون . علماء رجال این لقب را به اوو فرزندش عبداﷲ میدهند. (ریحانة الادب ج 3 ص 280).
قداح . [ ق َدْ دا ] (ع ص ) کاسه گر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قدح گیرنده . (النقود العربیه ص 39). || (اِ) آهن چخماق . || سنگ یا چوب آتش زنه . || اطراف گیاه تازه . || نوباوه های تازه از گیاه اسپست . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قداح . [ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قِدْح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قِدْح شود.
قداح . [ ق َدْ دا ] (اِخ ) عبداﷲبن میمون . فرقه ٔ میمونیه از فرق اسماعیلی اصحاب اویند. (الفهرست ص 186 به نقل مؤلف خاندان نوبختی ص 265). و این فرقه را نباید با فرقه ٔ میمونیه از فرق عجارده ٔ خوارج اشتباه کرد. (خاندان نوبختی ص 265).
قداح . [ ق َدْ دا ] (اِخ ) موضعی است در دیاربنی تمیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (معجم البلدان ).
قدحساز؛ کاسهگر.
تیرهای بییپکان.