( اسم ) ۱ - ظرفی که در آن شراب و شیر را صاف کنند پالونه . ۲ - کاسه شرابخوری .
راوق
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(وُ ) [ معر. ] (اِ. ) نک راوَک .
لغت نامه دهخدا
راوق. [ وَ ] ( معرب ، اِ ) راوک. راووق. پالونه. پاتیله. خنور.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مأخوذ از پارسی «راوک ». ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). پالونه شراب یعنی جامه و غیره که بآن شراب صاف کنند. ( از صراح اللغة ) ( از رشیدی ) ( غیاث اللغات ). پالونه. ( تفلیسی ) ( شرفنامه منیری ). این کلمه عربیست و تلفظ آن راووق با دو واوست و بمعنی صافی یعنی آنکه بوسیله آن مایعات را تمیز و صافی کنند. ( شرفنامه منیری ). آن است که زگال بید را در کیسه کرده و ظرفی در زیر آن گذارند و شراب در آن زگال ریزند که از زگال گذشته در آن ظرف ریزد و صافی شده در ظرف آید و رنگش در کمال سرخی و صفا شود. ( فرهنگ اوبهی ). ابن حاج نوشته که راووق بر وزن فاروق است بمعنی پالونه شراب نه راوَق ، ولی حق این است که راوَق مخفف راووق است که واو ثانی را حذف کرده ، واو اول را فتح داده اند زیرا که در کلام عرب ، فاعل بضم عین نیامده است. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
بید بسوز و باده کن راوق و لعل باده را
چون دم مشک و عود تر عطرفزای تازه بین.
خاک قدم تو از مطیعی.
عشق تو بس صادق است آه که دل نیست
باده عجب راوق است و جام شکسته.
دولتش باقی و نعمت بفزون
راوقی بر کف و معشوق ببر.
اگر خواهی گرفت از ریز روزی روزه عزلت
کلوخ انداز را، از دیده راوق ریز ریحانی.
سوخته بید خواه اگر راوق عیدپروری.
خون چشم راوق افشان درکشم هر صبحدم.
بید بسوز و باده کن راوق و لعل باده را
چون دم مشک و عود تر عطرفزای تازه بین.
خاقانی.
پالوده راوق ربیعی خاک قدم تو از مطیعی.
نظامی.
خمر کلمات او بر راوق نقد و ارشاد پدر صفا یافته. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 255 ). و رجوع به راوک و راووق شود. || ( ص ) صافی از آب و جز آن.( یادداشت مؤلف ) : عشق تو بس صادق است آه که دل نیست
باده عجب راوق است و جام شکسته.
خاقانی.
|| ( اِ ) کاسه ای که بدان شراب را صاف و روشن کنند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( رشیدی ). || کاسه شراب. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) : دولتش باقی و نعمت بفزون
راوقی بر کف و معشوق ببر.
فرخی.
|| شراب. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( مؤید الفضلاء ).می. ( دهار ). راوق بمعنی شراب مجاز باشد به اطلاق مسبب بر سبب. پالوده شراب. ( یادداشت مؤلف ) : اگر خواهی گرفت از ریز روزی روزه عزلت
کلوخ انداز را، از دیده راوق ریز ریحانی.
خاقانی.
برق تویی و بید من ؛ سوخته توام کنون سوخته بید خواه اگر راوق عیدپروری.
خاقانی.
گر همه مستند از آن راوق ، منم هم مست ازآنک خون چشم راوق افشان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
الوداع ای کعبه کاینک مست راوق گشته خاک راوق . [ وَ ] (معرب ، اِ) راوک . راووق . پالونه . پاتیله . خنور.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مأخوذ از پارسی «راوک ». (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). پالونه ٔ شراب یعنی جامه و غیره که بآن شراب صاف کنند. (از صراح اللغة) (از رشیدی ) (غیاث اللغات ). پالونه . (تفلیسی ) (شرفنامه ٔ منیری ). این کلمه عربیست و تلفظ آن راووق با دو واوست و بمعنی صافی یعنی آنکه بوسیله ٔ آن مایعات را تمیز و صافی کنند. (شرفنامه ٔ منیری ). آن است که زگال بید را در کیسه کرده و ظرفی در زیر آن گذارند و شراب در آن زگال ریزند که از زگال گذشته در آن ظرف ریزد و صافی شده در ظرف آید و رنگش در کمال سرخی و صفا شود. (فرهنگ اوبهی ). ابن حاج نوشته که راووق بر وزن فاروق است بمعنی پالونه ٔ شراب نه راوَق ، ولی حق این است که راوَق مخفف راووق است که واو ثانی را حذف کرده ، واو اول را فتح داده اند زیرا که در کلام عرب ، فاعل بضم عین نیامده است . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
بید بسوز و باده کن راوق و لعل باده را
چون دم مشک و عود تر عطرفزای تازه بین .
پالوده ٔ راوق ربیعی
خاک قدم تو از مطیعی .
خمر کلمات او بر راوق نقد و ارشاد پدر صفا یافته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 255). و رجوع به راوک و راووق شود. || (ص ) صافی از آب و جز آن .(یادداشت مؤلف ) :
عشق تو بس صادق است آه که دل نیست
باده عجب راوق است و جام شکسته .
|| (اِ) کاسه ای که بدان شراب را صاف و روشن کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (رشیدی ). || کاسه ٔ شراب . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) :
دولتش باقی و نعمت بفزون
راوقی بر کف و معشوق ببر.
|| شراب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مؤید الفضلاء).می . (دهار). راوق بمعنی شراب مجاز باشد به اطلاق مسبب بر سبب . پالوده ٔ شراب . (یادداشت مؤلف ) :
اگر خواهی گرفت از ریز روزی روزه ٔ عزلت
کلوخ انداز را، از دیده راوق ریز ریحانی .
برق تویی و بید من ؛ سوخته ٔ توام کنون
سوخته بید خواه اگر راوق عیدپروری .
گر همه مستند از آن راوق ، منم هم مست ازآنک
خون چشم راوق افشان درکشم هر صبحدم .
الوداع ای کعبه کاینک مست راوق گشته خاک
زانکه چشم از اشک میگون راوق افشان آمده .
بیا ساقی آن راوق روحبخش
بکام دلم درفشان چون درفش .
من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم
چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم .
از خبرت ما جز غم و آسیب نزاید
از راوق خم خیز و مرا بیخبر انداز.
بید بسوز و باده کن راوق و لعل باده را
چون دم مشک و عود تر عطرفزای تازه بین .
خاقانی .
پالوده ٔ راوق ربیعی
خاک قدم تو از مطیعی .
نظامی .
خمر کلمات او بر راوق نقد و ارشاد پدر صفا یافته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 255). و رجوع به راوک و راووق شود. || (ص ) صافی از آب و جز آن .(یادداشت مؤلف ) :
عشق تو بس صادق است آه که دل نیست
باده عجب راوق است و جام شکسته .
خاقانی .
|| (اِ) کاسه ای که بدان شراب را صاف و روشن کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (رشیدی ). || کاسه ٔ شراب . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) :
دولتش باقی و نعمت بفزون
راوقی بر کف و معشوق ببر.
فرخی .
|| شراب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مؤید الفضلاء).می . (دهار). راوق بمعنی شراب مجاز باشد به اطلاق مسبب بر سبب . پالوده ٔ شراب . (یادداشت مؤلف ) :
اگر خواهی گرفت از ریز روزی روزه ٔ عزلت
کلوخ انداز را، از دیده راوق ریز ریحانی .
خاقانی .
برق تویی و بید من ؛ سوخته ٔ توام کنون
سوخته بید خواه اگر راوق عیدپروری .
خاقانی .
گر همه مستند از آن راوق ، منم هم مست ازآنک
خون چشم راوق افشان درکشم هر صبحدم .
خاقانی .
الوداع ای کعبه کاینک مست راوق گشته خاک
زانکه چشم از اشک میگون راوق افشان آمده .
خاقانی .
بیا ساقی آن راوق روحبخش
بکام دلم درفشان چون درفش .
نظامی .
من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم
چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم .
حافظ.
از خبرت ما جز غم و آسیب نزاید
از راوق خم خیز و مرا بیخبر انداز.
قاآنی .
فرهنگ عمید
۱. ظرفی که در آن شراب را صاف می کردند، پالونه، راوک.
۲. جام شراب، قدح.
۳. [مجاز] شراب زلال و بی دُرد.
۴. (صفت ) [مجاز] زلال.
۲. جام شراب، قدح.
۳. [مجاز] شراب زلال و بی دُرد.
۴. (صفت ) [مجاز] زلال.
جدول کلمات
صافی و پالونه
کلمات دیگر: