خشنسار. [ خ َ ش َ ] ( اِ ) نوعی مرغابی بزرگ تیره رنگ میان سر سفید باشد و ترکان قشقلدان می گویند. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مرغابی کوچکتر از کودزه. ( از صحاح الفرس ). در حاشیه برهان قاطع دکتر معین آمده. از خشن ( هَ.م ) مخفف خشین ( هَ.م ) + سار ( =سر ) لغةً بمعنی «دارنده سر آبی سیاه » :
از آن کردار کو مردم رباید
عقاب تیز برباید خشنسار.
دقیقی.
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشنسار دید اندرآن رودبار.
فردوسی.
برگهای رز چون پای خشنسار
زرگون ایدون چون دو رخ بیماران.
منوچهری.
لب چشمه ها پر خشن سار و ماغ
زده صف شقایق همه دشت و راغ.
اسدی.
ز مرجان هر تذروی قیمتی پیرایه ای دارد
ز دیبا هر خشنساری گران سرمایه ای دارد.
لامعی.
خشنسار. [ خ ُ ش َ ] ( اِ ) خَشَنسار. ( برهان قاطع ). رجوع به خَشَنسار شود.