زراق
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
ریاکار، دورو، نیرنگ ساز
( صفت ) ۱ - مکار فریبنده ریا کار .
خداع فریبنده عشوه گر
( صفت ) ۱ - مکار فریبنده ریا کار .
خداع فریبنده عشوه گر
فرهنگ معین
(زَ رّ ) [ ع . ] (ص . ) فریبنده ، ریاکار.
لغت نامه دهخدا
زراق. [ زَرْ را ] ( ع ص ) خداع. فریبنده. ( از تاج العروس ) ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). خداع. ( ذیل اقرب الموارد ). یقال : فلان زراق ؛ ای خداع. ( اللسان از ذیل اقرب الموارد ). صاحب نفاق و ریا. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عشوه گر. شیاد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
ز سالاری به شادیها همه ساله رسد مردم
به زاریها رسیدم من از آن دو چشم زراقش.
نیابی بر سر منبر مگر زراق کانائی.
سر بسر باش و همی دار به مقدارش.
قصه چرخ ازرق و زراق.
سیمکشی دو کون ، بر کف زراق نه .
چو طبع محرور از فعل و داروی زراق.
زهر زراق منقتل چه خوری.
طبیب روزگار افسون فروش است
چو زراقان از آن ده رنگ پوش است.
تیغ غمزه بر سر زراق زن.
از ره مردان ندیده جز که صوف.
دام گولان و کمند گمرهی.
ز سالاری به شادیها همه ساله رسد مردم
به زاریها رسیدم من از آن دو چشم زراقش.
منوچهری.
نبینی بر گه شاهی مگر غدار بی باکی نیابی بر سر منبر مگر زراق کانائی.
ناصرخسرو.
زرق پیش آر چو زراق شود با توسر بسر باش و همی دار به مقدارش.
ناصرخسرو.
ذوشجون شد حدیث و دردادیم قصه چرخ ازرق و زراق.
انوری ( دیوان چ سعید نفیسی ص 177 ).
عالم زراق را سغبه مشو، چون شدی سیمکشی دو کون ، بر کف زراق نه .
خاقانی.
که خیره شد دلم از جور گنبد ازرق چو طبع محرور از فعل و داروی زراق.
خاقانی.
دم نوشین عیسوی داری زهر زراق منقتل چه خوری.
خاقانی.
مردمان این شهربغایت گربز و محتال و زراق...اند. ( سندبادنامه ص 303 ).طبیب روزگار افسون فروش است
چو زراقان از آن ده رنگ پوش است.
نظامی.
زرق در عشق تو کفرمنکر است تیغ غمزه بر سر زراق زن.
عطار.
ای بسا زراق گول بی وقوف از ره مردان ندیده جز که صوف.
مولوی.
گفت آن سالوس زراق تهی دام گولان و کمند گمرهی.
مولوی.
فرهنگ عمید
ریاکار، دورو، نیرنگ ساز.
کلمات دیگر: