کلمه جو
صفحه اصلی

فدش

لغت نامه دهخدا

فدش. [ ف َ دِ ] ( ع ص ) گول و نادان در کار: رجل فدش ؛ مرد گول و نادان در کار. ( منتهی الارب ). افرق. ( اقرب الموارد ).

فدش. [ ف َ ] ( ع مص ) سر شکستن کسی را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به فدخ شود.

فدش . [ ف َ ] (ع مص ) سر شکستن کسی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فدخ شود.


فدش . [ ف َ دِ ] (ع ص ) گول و نادان در کار: رجل فدش ؛ مرد گول و نادان در کار. (منتهی الارب ). افرق . (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: