کلمه جو
صفحه اصلی

غرسه

لغت نامه دهخدا

غرسه . [ غ ُ س َ ] (اِخ ) قریه ای است از ناحیه ٔ بین النهرین در بین موصل و نصیبین واقع شده است و تاک و درخت فراوان دارد. (از معجم البلدان ).


غرسة. [ غ َ س َ ] (ع اِ) قلمه . شاخه ای که از درختی یا نهالی میبرند و در زمین میکارند و ریشه میگیرد. جوانه ٔ غرس کرده شده : غرسة الکرم المطمورة؛ جوانه ٔ یک بوته ٔ مو خوابانیده . || باغ . باغ شاهی . باغی که عادةً آن را آبیاری کنند. || کلنگ (پرنده ). (دزی ج 2 ص 206).


( غرسة ) غرسة. [ غ َ س َ ] ( ع اِ ) قلمه . شاخه ای که از درختی یا نهالی میبرند و در زمین میکارند و ریشه میگیرد. جوانه غرس کرده شده : غرسة الکرم المطمورة؛ جوانه یک بوته مو خوابانیده. || باغ. باغ شاهی. باغی که عادةً آن را آبیاری کنند. || کلنگ ( پرنده ). ( دزی ج 2 ص 206 ).
غرسه. [ غ ُ س َ ] ( اِخ ) قریه ای است از ناحیه بین النهرین در بین موصل و نصیبین واقع شده است و تاک و درخت فراوان دارد. ( از معجم البلدان ).


کلمات دیگر: