کلمه جو
صفحه اصلی

عجس

لغت نامه دهخدا

عجس. [ ع َ ] ( ع مص ) بازداشتن کسی را از حاجتش. ( ازاقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر ). || بازگردانیدن شتر را از راه جهت نشاط. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || به پنجه گرفتن چیزی را. ( منتهی الارب ). به پنجه گرفتن چیزی را یا سخت گرفتن آن را. ( از اقرب الموارد ). سخت گرفتن چیزی را. ( تاج المصادر ). || ( اِ ) میانه چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ).

عجس. [ ع َ / ع ُ / ع ِ ] ( ع اِ ) قبضه کمان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || پاره ای از میانه شب یا آخر شب یا پاره ای از شب . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

عجس. [ ع َج ْ ج َ ] ( اِخ ) دهی است به مغرب. سمعانی گوید: دهی است از دهات عسقلان که عسقلانی بدان منسوب است. ( معجم البلدان ).

عجس . [ ع َ ] (ع مص ) بازداشتن کسی را از حاجتش . (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر). || بازگردانیدن شتر را از راه جهت نشاط. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به پنجه گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ). به پنجه گرفتن چیزی را یا سخت گرفتن آن را. (از اقرب الموارد). سخت گرفتن چیزی را. (تاج المصادر). || (اِ) میانه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).


عجس . [ ع َ / ع ُ / ع ِ ] (ع اِ) قبضه ٔ کمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پاره ای از میانه ٔ شب یا آخر شب یا پاره ای از شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


عجس . [ ع َج ْ ج َ ] (اِخ ) دهی است به مغرب . سمعانی گوید: دهی است از دهات عسقلان که عسقلانی بدان منسوب است . (معجم البلدان ).



کلمات دیگر: