زدن چیزی سخت را بر چیز رست و سخت
صخ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
صخ .[ ص َخ خ ] (ع مص ) زدن چیزی سخت را بر چیزی رست و سخت . (منتهی الارب ). || کر کردن آواز گوش را. (منتهی الارب ). کر کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || به منقار زدن زاغ پشت ریش شتر را. || آواز سنگ . (منتهی الارب ).
صخ.[ ص َخ خ ] ( ع مص ) زدن چیزی سخت را بر چیزی رست و سخت. ( منتهی الارب ). || کر کردن آواز گوش را. ( منتهی الارب ). کر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی ). || به منقار زدن زاغ پشت ریش شتر را. || آواز سنگ. ( منتهی الارب ).
صخ. [ ص َ خِن ْ ]( ع ص ) صَخی. ثوب ٌ صخ ؛ جامه چرکین. ( منتهی الارب ).
صخ. [ ص َ خِن ْ ]( ع ص ) صَخی. ثوب ٌ صخ ؛ جامه چرکین. ( منتهی الارب ).
صخ . [ ص َ خِن ْ ](ع ص ) صَخی . ثوب ٌ صخ ؛ جامه ٔ چرکین . (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: