لنگرگاه , بندرگاه , پناهگاه , پناه دادن , پناه بردن , لنگر انداختن , پروردن , بندر , مامن , مبدا مسافرت , فرودگاه هواپيما , بندر ورودي , درب , دورازه , در رو , مخرج , شراب شيرين , بارگيري کردن , ببندر اوردن , حمل کردن , بردن , ترابردن , بندرساحلي دريا , شهر ساحلي , دريابندر
میناء
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
میناء. (ع اِ) مینا. لنگرگاه کشتی ها. رجوع به مینا شود.
میناء. ( ع اِ ) آبگینه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جوهرالزجاج. ( اقرب الموارد ). گوهر آبگینه. ( زمخشری ) ( دهار ).پیرایه کاسه. ( زمخشری ). مینا. رجوع به مینا شود.
میناء. ( ع اِ ) مینا. لنگرگاه کشتی ها. رجوع به مینا شود.
میناء. ( ع اِ ) مینا. لنگرگاه کشتی ها. رجوع به مینا شود.
میناء. (ع اِ) آبگینه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جوهرالزجاج . (اقرب الموارد). گوهر آبگینه . (زمخشری ) (دهار).پیرایه ٔ کاسه . (زمخشری ). مینا. رجوع به مینا شود.
کلمات دیگر: