rending
خرق
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
نقض عهد , رخنه , نقض کردن , نقض عهد کردن , ايجاد شکاف کردن , رخنه کردن در
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
دهی است از دهستان درز آب بخش حومه شهرستان مشهد واقع در ۳٠ هزار گزی شمال مشهد و ۱۲ هزار گزی باختر مالرو عمومی مشهد به کلات این ده در جلگه واقع با آب و هوای معتدل و آب آن از قنات و محصول غلات و چغندر و نخود و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه مالرو است .
فرهنگ معین
(خَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ خرقه .
(خَ یا خُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نادانی ، ضعف رای . ۲ - درشتی .
(خَ یا خُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نادانی ، ضعف رای . 2 - درشتی .
(خَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پاره کردن ، درانیدن . 2 - (اِ.) درز، شکاف ، رخنه .
(خَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خرقه .
لغت نامه دهخدا
تنت از خرق و التیام بری
نفست از شهوت و خصام عری.
- خرق اجماع کردن ؛ برخلاف اجماع رفتار کردن. اعتناء به اجماع نکردن. مخالف اجماع گام برداشتن.
- خرق عادت ؛ معجزه. اعجاز. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- || کرامات اولیاء. ( از ناظم الاطباء ).
- خرق فلک ؛ از این ترکیب است : خرق فلک محال است ، که قاعده ای است در فلسفه قدیم :
خلاف ارسطو کز این پیش گفت
که نشکافد این سبز دژ ای شگفت.
خرق. [ خ َ ] ( ع مص ) آوردن چیزی را. پاره کردن. دریدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) : فانطلقا حتی اذا رکبا فی السفینة خرقها قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شیئاً امراً. ( قرآن 71/18 ).
وآن فضای خرق اسباب و علل
هست ارض اﷲ ای صدر اجل.
منصب خرق سببهاآن اوست.
خرق. [ خ َ ] ( اِخ ) قریتی از اعمال نیشابور بوده است. ( از معجم البلدان ).
خرق . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است مرکز دهستان خرق بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع در 62هزارگزی جنوب باختری قوچان و 60هزارگزی خاوری شوسه ٔ عمومی قوچان بمشهد. این دهکده کوهستانی و سردسیر است و آب آن از چشمه و قنات و محصولات آنجا غلات و بنشن و انگور و میوه و شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
خرق . [ خ َ ] (اِخ ) قریتی از اعمال نیشابور بوده است . (از معجم البلدان ).
تنت از خرق و التیام بری
نفست از شهوت و خصام عری .
اوحدی .
- خرق اجماع ؛ برخلاف اجماع رفتن . مخالفت کردن با اجماع . (یادداشت بخط مؤلف ).
- خرق اجماع کردن ؛ برخلاف اجماع رفتار کردن . اعتناء به اجماع نکردن . مخالف اجماع گام برداشتن .
- خرق عادت ؛ معجزه . اعجاز. (یادداشت بخط مؤلف ).
- || کرامات اولیاء. (از ناظم الاطباء).
- خرق فلک ؛ از این ترکیب است : خرق فلک محال است ، که قاعده ای است در فلسفه ٔ قدیم :
خلاف ارسطو کز این پیش گفت
که نشکافد این سبز دژ ای شگفت .
ادیب (از امثال و حکم دهخدا).
وآن فضای خرق اسباب و علل
هست ارض اﷲ ای صدر اجل .
مولوی (مثنوی ).
آنکه بیرون از طبایع جان اوست
منصب خرق سببهاآن اوست .
مولوی (مثنوی ).
|| دروغ گفتن . || چاک زدن جامه . || دروغ بربافتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : و جعلوا ﷲ شرکاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنین و بنات بغیر علم سبحانه و تعالی عما یصفون . (قرآن 100/6). || طی مسافت کردن . (ازمنتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). منه : «خرق الارض »؛ ای برید مسافت زمین را به رفتن . (منتهی الارب ).
خرق . [ خ َ رَ ] (اِخ ) دهی است بمرو و معرب خره . واز آن ده اند محمدبن احمدبن ابی بشیر متکلم و محمدبن موسی و ابن عبیداﷲ که محدثان اند. (از منتهی الارب ).
خرق . [ خ َ رَ ] (ع مص ) نرمی نکردن شخص در کار خود. خُرق . || نیکو کردن شخص کار خود را. || گول و احمق بودن . رجوع به خُرق شود. || مقیم گردیدن در خانه و از خانه جدا نشدن ،منه : خرق فی البیت . || سرگشته بودن از بیم و از حیا. || نرسیدن چشم واداشته بدیدن . || پریدن و برخاستن نتوانستن مرغ و آهو ازخوی کردن . || دهشت کردن . || فزع کردن آهو که قادر برفتار نباشد. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خرق . [ خ َ رِ ] (ع اِ) خاکستر بدان جهت که میماند و اهل آن زایل میشوند. || آهوبچه ٔ ضعیف پای . || مرغی که از خوی کردن پریدن نتواند. (از لسان العرب ). || آهویی که از خوی کردن برخاستن نتواند. || (ص ) خجل . شرمنده . ترسناک . || نادان . گول . جاهل در کار و عمل . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). خَرُق . رجوع به خَرُق شود.
- ذوالخرق ؛ نعمان بن راشد. (منتهی الارب ).
خرق . [ خ َ رُ ] (ع ص ) گول . نادان در کار و عمل . خَرِق . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). رجوع به خَرِق شود.
خرق . [ خ ِ ] (ع ص ) جوانمرد و ظریف در سخاوت . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، اَخراق ، خِراق ، خروق . || مرد جوان نیکوخوی کریم . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، اخراق ، خراق ، خروق .
خرق . [ خ ِ رَ ] (ع اِ) خرقه ها. ج ِ خرقة. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
خرق . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَخْرق و خَرقاء. || (اِمص ) درشتی ، خلاف نرمی . || نتوانستگی مرد عمل و حیله کار را. || گولی . نادانی . تحیر. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
خرق . [ خ ُ ] (ع مص ) نرمی نکردن شخص در کار خود. خَرَق . رجوع به خَرَق شود. || نیکو نکردن مرد کار خود را. خَرَق ، منه : خرق الرجل ؛ ای نیکو نکرد این مرد کار را. رجوع به خَرَق شود. || گول و احمق بودن . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خرق . [ خ ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ خریق . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). رجوع به خَریق شود.
خرق . [ خ ُرْ رُ ] (ع اِ) نوعی از گنجشک . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). ج ، خَرارِق .
خرق . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزآب بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع در 30هزارگزی شمال مشهد و 12هزارگزی باختر مالرو عمومی مشهد به کلات . این ده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و آب آن از قنات و محصول آنجاغلات و چغندر و نخود و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
خرق . [ خ َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان قوچان است . این دهستان در منطقه ٔ کوهستانی جنوب باختری قوچان واقع و هوای آن سرد و سالم و محصول عمده ٔ آن غلات و بنشن و انگور است . این دهستان از 27 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 8189 نفر است . آب مزروعی آن از چشمه سار و رودخانه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
فرهنگ عمید
۱. شکافتن؛ پاره کردن؛ چاک دادن.
۲. (اسم) سوراخ؛ رخنه؛ شکاف.
〈 خرق عادت: [مجاز]
۱. خلاف عادت.
۲. انجام دادن کار غیرعادی و معجزهمانند.
نادانی.
۲. (اسم ) سوراخ، رخنه، شکاف.
* خرق عادت: [مجاز]
۱. خلاف عادت.
۲. انجام دادن کار غیرعادی و معجزه مانند.
نادانی.
دانشنامه عمومی
نام روستا
فهرست شهرهای ایران
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان درزآب قرار دارد و بر اساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۶۰ نفر (۵۷خانوار) بوده است.
دانشنامه اسلامی
شکافتن. قاموس پاره کردن و شکافتن و غیره گفته است. در مجمع شکافتن آمده است . تا وقتیکه در کشتی سوار شدند کشتی را بشکست (بشکافت) موسی گفت: کشتی را شکافتی تا اهل آن را غرق کنی؟!!/ * جنّ را شریکان خدا قرار دادند حال آنکه جنّ را خدا آفریده است و به دروغ بی آنکه بدانند برای خدا پسران و دختران ساختند. خرق به معنی دروغ ساختن و افتراء نیز آمده است در قاموس هست: «خرق الکذب: صنعه» در معنی خرق قید فساد لازم نیست چنانکه راغب گفته بلکه اعمّ است زیرا در آیه اوّل «خرقها» که حکایت عمل آن عالم است از روی فساد نبود بلکه «اخرقتها» که کلام موسی است توأم با فساد است زیرا موسی چنان فهمید. همچنین در نهج البلاغه خطبه 106 درباره علم خدا آمده: «خَرَقَ عِلْمُهُ باطِنَ غَیْبِ السُّتُراتِ» یعنی علم خدا باطن پوشیدهها را شکافته است. پیداست که در اینجا و امثال آن قید بدون رویّه و قید فساد جاری نیست ولی در خطبه 107 «خَرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقْلَهُ» قید فساد و بی تدبّری جاری است . * در زمین به تکبّر راه مرو، هرگز زمین را نتوانی شکافت.