کلمه جو
صفحه اصلی

دروند

فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) کافر بیدین مرتد .
بد مذهب و نامقید و فاسق را گویند به معنی درو غزن ناپاک و معمولا در صفت اهریمن بکار آید

فرهنگ معین

(دُ وَ ) [ په . ] (اِمر. ص مر. ) کافر، بی دین ، مرتد.
(دَ وَ ) (اِمر. ) چنگک ، قلاب .

(دُ وَ) [ په . ] (اِمر. ص مر.) کافر، بی دین ، مرتد.


(دَ وَ) (اِمر.) چنگک ، قلاب .


لغت نامه دهخدا

دروند. [ دَرْ وَ ] ( اِمرکب ) چنگک و قلاب که به عربی معلاق خواند. ( از برهان ). چنگک و قلاب. ( لغت محلی شوشتر - نسخه خطی ). || دلوند، و آن چوبی است که از بالا به عرض درکشند و در را بدان آویزند. ( لغت محلی شوشتر - نسخه خطی ). || نجاف ( به خراسان ). ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). دربند. فانه. قُنّاحَه کلوم. کلون. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): و عن ابن الاعربی یقال لدروند الباب النجاف و النجران و لمترسه القناح و لعتبته النهضة، و فی کتاب العین القنح اتخاذک. قناحة تشد بها عضادة بابک و نحوها و یسمیها الفرس قانه ( فانه ) و هو مفتاح معوج طویل. ( یادداشت مرحوم دهخدا از تاج العروس ).و قائمتاها فی دوارة علی قدرالدروند. ( معجم البلدان در کلمه سد یأجوج و مأجوج ). ثم ساروا معنا الی حبل أملس لیس علیه من النبات شی ٔ... و اذا عضادتان مبنیتان مما یلی الجبل... و کله مبنی بلبن حدید... و اذا دروند حدید طرفاه فی العصادتین... و فوق الدروند بناء بذلک اللبن الحدید و النحاس الی رأس الجبل. ( معجم البلدان در کلمه سد یأجوج و مأجوج ). || در شیشه. سر شیشه. در قرابه. سر قرابه. در بطری.سر بطری. سربند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). سِطام. ( منتهی الارب ). || نام دارویی است. ( از برهان ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ).

دروند. [ دُرْ وَ ] ( هزوارش ، ص مرکب ) ( به زبان زند و پازند ) بدمذهب و نامقید و فاسق را گویند. ( از برهان ) ( از آنندراج ). به معنی دروغزن ناپاک ، و معمولاً در صفت اهریمن بکار آید. ( از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 97 و 116 ) :
درود از ما به به دین خردمند
که دور است از ره و آئین دروند.
زراتشت بهرام ( از آنندراج ).

دروند. [ دَرْ وَ ] (اِمرکب ) چنگک و قلاب که به عربی معلاق خواند. (از برهان ). چنگک و قلاب . (لغت محلی شوشتر - نسخه ٔ خطی ). || دلوند، و آن چوبی است که از بالا به عرض درکشند و در را بدان آویزند. (لغت محلی شوشتر - نسخه ٔ خطی ). || نجاف (به خراسان ). (از یادداشت مرحوم دهخدا). دربند. فانه . قُنّاحَه کلوم . کلون . (یادداشت مرحوم دهخدا): و عن ابن الاعربی یقال لدروند الباب النجاف و النجران و لمترسه القناح و لعتبته النهضة، و فی کتاب العین القنح اتخاذک . قناحة تشد بها عضادة بابک و نحوها و یسمیها الفرس قانه (فانه ) و هو مفتاح معوج طویل . (یادداشت مرحوم دهخدا از تاج العروس ).و قائمتاها فی دوارة علی قدرالدروند. (معجم البلدان در کلمه ٔ سد یأجوج و مأجوج ). ثم ساروا معنا الی حبل أملس لیس علیه من النبات شی ٔ... و اذا عضادتان مبنیتان مما یلی الجبل ... و کله مبنی بلبن حدید... و اذا دروند حدید طرفاه فی العصادتین ... و فوق الدروند بناء بذلک اللبن الحدید و النحاس الی رأس الجبل . (معجم البلدان در کلمه ٔ سد یأجوج و مأجوج ). || در شیشه . سر شیشه . در قرابه . سر قرابه . در بطری .سر بطری . سربند. (یادداشت مرحوم دهخدا). سِطام . (منتهی الارب ). || نام دارویی است . (از برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ).


فرهنگ عمید

در آیین زردشتی، کسی که اندیشه و گفتار و کردار بد داشته و از همۀ صفات خوب بی بهره باشد، بدکار، فاسق، بی دین: درود از ما به بهدین خردمند / که دور است از ره و آیین دروند (زراتشت بهرام: لغت نامه: دروند ).
چنگک، قلاب.

چنگک؛ قلاب.


در آیین زردشتی، کسی که اندیشه و گفتار و کردار بد داشته و از همۀ صفات خوب بی‌بهره باشد؛ بدکار؛ فاسق؛ بی‌دین: ◻︎ درود از ما به بهدین خردمند / که دور است از ره و آیین دروند (زراتشت‌بهرام: لغت‌نامه: دروند).


دانشنامه عمومی

دروند (دُروَند) به معنی ناپاک، در مقابل واژه اشون . [ اَ ش َ وَ ] (اوستایی ، ص ).


گویش مازنی

/dar vand/ پی گیر مواظب

پیشنهاد کاربران

فریفتن فرد با کاری یا گفتاری - دروندی آن است که فرد ، دیگری را با کاری یا گفتاری بفریبد

دروند. [ دُرْ وَ ] ( هزوارش ، ص مرکب ) ( به زبان زند و پازند ) بدمذهب و نامقید و فاسق را گویند. ( از برهان ) ( از آنندراج ) . به معنی دروغزن ناپاک ، و معمولاً در صفت اهریمن بکار آید. ( از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 97 و 116 ) :
درود از ما به به دین خردمند
که دور است از ره و آئین دروند.
زراتشت بهرام ( از آنندراج ) .


کلمات دیگر: