زرکش
فارسی به انگلیسی
gold-wire drawer, gold embroiderer
فرهنگ فارسی
زرکشیده، پارچهای که تارهای زرددر آن بکاررفته
دهی از دهستان میان ویت است که در بخش حومه شهرستان مشهد واقع است .
۱ - ( صفت ) آنکه تارهای زر به پارچه کشد کسی که گلابتون سازد . ۲ - ( صفت ) پارچه ای که تارهای زر در آن کشیده باشند .
دهی از دهستان میان ویت است که در بخش حومه شهرستان مشهد واقع است .
۱ - ( صفت ) آنکه تارهای زر به پارچه کشد کسی که گلابتون سازد . ۲ - ( صفت ) پارچه ای که تارهای زر در آن کشیده باشند .
فرهنگ معین
(زَ کَ یا کِ ) (ص فا. ) آن که تارهای زر به پارچه کشد.
لغت نامه دهخدا
زرکش . [ زَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کسی که تارهای طلا و نقره کشد برای گلابتون و غیره . (آنندراج ). کسی که گلابتون می سازد و تارهای زر می کشد. (ناظم الاطباء). زرکشنده . آنکه تارهای زر به پارچه کشد. کسی که گلابتون سازد. (فرهنگ فارسی معین ) :
شود تار زرکش گل آتشی
چو از رنگ زردم کند زرکشی .
رجوع به تذکرة الملوک چ 2 ص 21 و22 شود. || (ن مف مرکب ) جامه ای که تارهای نقره در آن بافته باشند. (آنندراج ). نوعی از پارچه ٔ زری که آن را تاش نیز می گویند. (ناظم الاطباء). زرکشیده . پارچه ای که تارهای زر در آن کشیده باشند. (فرهنگ فارسی معین ) :
تو آفتاب دامن زرکش کشان به ناز
من غرق نیل و چشم چو نیلوفر آیمت .
از زرکش و ممزج و اطلس وثاق من
چون خیمه ٔ خزان و شراع بهارکرد.
کرد آفتاب و صبح کلاه و لباچه ام
این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد.
کلاه از زرکش خورشید سازم
قبا از ازرق گردون فرستم .
آنکه سرش زرکش سلطان کشید
بازپسین لقمه ز آهن چشید.
زهد نظامی که طرازی خوش است
زیرنشین علم زرکش است .
هر کسی می خرید و تیغ فروخت
درع آهن درید و زرکش دوخت .
قباهای خاص از پی هر کسی
قبابادلیهای زرکش بسی .
امید در کمر زرکشت چگونه ببندم
دقیقه ای است نگارا در آن میان که تو داری .
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم .
شود تار زرکش گل آتشی
چو از رنگ زردم کند زرکشی .
طاهر وحید (از آنندراج ).
رجوع به تذکرة الملوک چ 2 ص 21 و22 شود. || (ن مف مرکب ) جامه ای که تارهای نقره در آن بافته باشند. (آنندراج ). نوعی از پارچه ٔ زری که آن را تاش نیز می گویند. (ناظم الاطباء). زرکشیده . پارچه ای که تارهای زر در آن کشیده باشند. (فرهنگ فارسی معین ) :
تو آفتاب دامن زرکش کشان به ناز
من غرق نیل و چشم چو نیلوفر آیمت .
خاقانی .
از زرکش و ممزج و اطلس وثاق من
چون خیمه ٔ خزان و شراع بهارکرد.
خاقانی .
کرد آفتاب و صبح کلاه و لباچه ام
این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد.
خاقانی .
کلاه از زرکش خورشید سازم
قبا از ازرق گردون فرستم .
خاقانی .
آنکه سرش زرکش سلطان کشید
بازپسین لقمه ز آهن چشید.
نظامی (مخزن الاسرار چ وحید ص 43).
زهد نظامی که طرازی خوش است
زیرنشین علم زرکش است .
نظامی (مخزن الاسرار ایضاً ص 161).
هر کسی می خرید و تیغ فروخت
درع آهن درید و زرکش دوخت .
نظامی (هفت پیکر چ وحیدص 106).
قباهای خاص از پی هر کسی
قبابادلیهای زرکش بسی .
نظامی .
امید در کمر زرکشت چگونه ببندم
دقیقه ای است نگارا در آن میان که تو داری .
حافظ.
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم .
حافظ.
زرکش. [ زَ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) کسی که تارهای طلا و نقره کشد برای گلابتون و غیره. ( آنندراج ). کسی که گلابتون می سازد و تارهای زر می کشد. ( ناظم الاطباء ). زرکشنده. آنکه تارهای زر به پارچه کشد. کسی که گلابتون سازد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
شود تار زرکش گل آتشی
چو از رنگ زردم کند زرکشی.
تو آفتاب دامن زرکش کشان به ناز
من غرق نیل و چشم چو نیلوفر آیمت.
چون خیمه خزان و شراع بهارکرد.
این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد.
قبا از ازرق گردون فرستم.
بازپسین لقمه ز آهن چشید.
زیرنشین علم زرکش است.
درع آهن درید و زرکش دوخت.
قبابادلیهای زرکش بسی.
دقیقه ای است نگارا در آن میان که تو داری.
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم.
زرکش. [ زَ ک َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت است که در بخش حومه شهرستان مشهد واقع است و 200 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
شود تار زرکش گل آتشی
چو از رنگ زردم کند زرکشی.
طاهر وحید ( از آنندراج ).
رجوع به تذکرة الملوک چ 2 ص 21 و22 شود. || ( ن مف مرکب ) جامه ای که تارهای نقره در آن بافته باشند. ( آنندراج ). نوعی از پارچه زری که آن را تاش نیز می گویند. ( ناظم الاطباء ). زرکشیده. پارچه ای که تارهای زر در آن کشیده باشند. ( فرهنگ فارسی معین ) : تو آفتاب دامن زرکش کشان به ناز
من غرق نیل و چشم چو نیلوفر آیمت.
خاقانی.
از زرکش و ممزج و اطلس وثاق من چون خیمه خزان و شراع بهارکرد.
خاقانی.
کرد آفتاب و صبح کلاه و لباچه ام این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد.
خاقانی.
کلاه از زرکش خورشید سازم قبا از ازرق گردون فرستم.
خاقانی.
آنکه سرش زرکش سلطان کشیدبازپسین لقمه ز آهن چشید.
نظامی ( مخزن الاسرار چ وحید ص 43 ).
زهد نظامی که طرازی خوش است زیرنشین علم زرکش است.
نظامی ( مخزن الاسرار ایضاً ص 161 ).
هر کسی می خرید و تیغ فروخت درع آهن درید و زرکش دوخت.
نظامی ( هفت پیکر چ وحیدص 106 ).
قباهای خاص از پی هر کسی قبابادلیهای زرکش بسی.
نظامی.
امید در کمر زرکشت چگونه ببندم دقیقه ای است نگارا در آن میان که تو داری.
حافظ.
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمعکه سوزهاست نهانی درون پیرهنم.
حافظ.
زرکش. [ زَ ک َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت است که در بخش حومه شهرستان مشهد واقع است و 200 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
زرکش . [ زَ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت است که در بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فرهنگ عمید
۱. کسی که پیشه اش کشیدن تارهای زر به جامه یا پارچه است.
۲. (صفت ) زرکشیده، پارچه ای که تارهای زر در آن به کار رفته.
۲. (صفت ) زرکشیده، پارچه ای که تارهای زر در آن به کار رفته.
دانشنامه عمومی
زرکش (خراسان جنوبی). زرکش یک منطقهٔ مسکونی در ایران است که در دهستان خوسف واقع شده است. براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، زرکش ۲۲ نفر جمعیت دارد.
فهرست روستاهای ایران
فهرست روستاهای ایران
wiki: دهستان طوس بخش مرکزی شهرستان مشهد استان خراسان رضوی ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۵٬۷۸۰ نفر (در ۱٬۶۲۰ خانوار) بوده است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۵٬۷۸۰ نفر (در ۱٬۶۲۰ خانوار) بوده است.
wiki: زرکش (مشهد)
پیشنهاد کاربران
زر کش: زر تار
آنکه سرش زرکش سلطان کشید
باز پسین لقمه ز آهن چشید
معنی: کسی که عمامه زرتار از سلطان دریافت می کند در پایان به زخم شمشیر یا تیر همان سلطان گرفتار می شود.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۴۵.
آنکه سرش زرکش سلطان کشید
باز پسین لقمه ز آهن چشید
معنی: کسی که عمامه زرتار از سلطان دریافت می کند در پایان به زخم شمشیر یا تیر همان سلطان گرفتار می شود.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۴۵.
کلمات دیگر: