gum
زنج
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
ماده چسبناک که ا تنه وشاخه بعضی درختان میترابد
( اسم ) انگم صمغ درخت .
فرهنگ معین
(زَ نú) (اِمص .) گریه ، ناله .
(زِ) (اِ.) زاج سفید.
(زُ) (اِ.) صمغ درخت .
(زِ ) (اِ. ) زاج سفید.
(زُ ) (اِ. ) صمغ درخت .
لغت نامه دهخدا
زنج . [ زَ ] (اِخ )زنگ . زنگبار. مملکت زنگیان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 32، تاریخ الحکماء ابن قفطی ص 348 و احوال و اشعار رودکی ص 393 شود.
ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت
برون تاخته همچو زنج از درخت.
وآنگه فروروم به ره رنج و مسخره.
از مدح تو تماخره و زنج در کرم
هرچند دوری از ره رنج تماخره.
زنج. [ زُ ] ( اِ )مطلق صمغ را نیز گفته اند خواه صمغ عربی باشد خواه غیر عربی. ( برهان ). انگم. صمغ درخت. ( فرهنگ فارسی معین ). صمغ. ( ناظم الاطباء ). صمغ درخت . ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ). رجوع به زمج شود. || چانه و زنخ را گویند و به عربی ذقن خوانند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). مصحف زنخ. ( حاشیه برهان چ معین ).
زنج. [ زِ ] ( اِ ) زاج سفید باشد و به عربی شب یمانی خوانند به تشدید بای ابجد. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ). زاج سفید. ( ناظم الاطباء ). در ترجمه صیدنه... زاگ سپید...( فرهنگ رشیدی ). || جیوه. || صمغ. || سنج که یکی از آلات موسیقی باشد. ( ناظم الاطباء ). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: زِنج ، صَنج... سنج یا چغانه خردی ازمس به قطر شش سانتی متر که کوران برای هماهنگی آوازشان آن را نوازند... ( از دزی ج 1 ص 605 ). رجوع به سنج ،صنج ، زنگ و ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 505 شود.
زنج. [ زَ ن َ ] ( ع مص ) سخت تشنه گردیدن. ( ناظم الاطباء ). فراهم آمدن امعاء کسی از تشنگی چنانکه از خور و نوش زائد باز ماند. ( از اقرب الموارد ). || تشنه گردیدن شتر دفعه به دفعه و تنگ شدن شکم آن. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ماده بعد شود.
زنج. [ زَ ن َ ] ( ع اِمص ) شدت تشنگی یا آن درهم شدن روده هاست از تشنگی و در این وقت صاحب آن از خور و نوش زائد بازماند. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده قبل شود.
ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت
برون تاخته همچو زنج از درخت .
اسدی (از فرهنگ رشیدی ).
بیتی دو سه ثنای توخواهم بنظم کرد
وآنگه فروروم به ره رنج و مسخره .
از مدح تو تماخره و زنج در کرم
هرچند دوری از ره رنج تماخره .
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری ).
|| رنج را گویند... (فرهنگ جهانگیری ).
و عجاجة ترک الحدید سوادها
زنجاً تبسم او قذالا شائبا.
متنبی (از اقرب الموارد).
|| طبل . دهل . (ناظم الاطباء).
زنج . [ زَ ن َ ] (ع اِمص ) شدت تشنگی یا آن درهم شدن روده هاست از تشنگی و در این وقت صاحب آن از خور و نوش زائد بازماند. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زنج . [ زَ ن َ ] (ع مص ) سخت تشنه گردیدن . (ناظم الاطباء). فراهم آمدن امعاء کسی از تشنگی چنانکه از خور و نوش زائد باز ماند. (از اقرب الموارد). || تشنه گردیدن شتر دفعه به دفعه و تنگ شدن شکم آن . (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زنج . [ زِ ] (اِ) زاج سفید باشد و به عربی شب یمانی خوانند به تشدید بای ابجد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ). زاج سفید. (ناظم الاطباء). در ترجمه ٔ صیدنه ... زاگ سپید...(فرهنگ رشیدی ). || جیوه . || صمغ. || سنج که یکی از آلات موسیقی باشد. (ناظم الاطباء). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: زِنج ، صَنج ... سنج یا چغانه ٔ خردی ازمس به قطر شش سانتی متر که کوران برای هماهنگی آوازشان آن را نوازند... (از دزی ج 1 ص 605). رجوع به سنج ،صنج ، زنگ و ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 505 شود.
زنج . [ زُ ] (اِ)مطلق صمغ را نیز گفته اند خواه صمغ عربی باشد خواه غیر عربی . (برهان ). انگم . صمغ درخت . (فرهنگ فارسی معین ). صمغ. (ناظم الاطباء). صمغ درخت . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). رجوع به زمج شود. || چانه و زنخ را گویند و به عربی ذقن خوانند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). مصحف زنخ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
زنج . [ زُ ] (اِخ ) دهی است به نشابور. (منتهی الارب ). قریه ای به نشابور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
فرهنگ عمید
زنجه#NAME?
= زنجه
مادۀ چسبناکی که از تنه و شاخۀ بعضی درختان میوهدار میتراود و سفت میشود؛ انگم؛ صمغ: ◻︎ ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت / برون تاخته همچو زنج از درخت (اسدی: لغتنامه: زنج).
دانشنامه آزاد فارسی
سیاه پوستان افریقایی، به ویژه گروهی که اعراب به واسطۀ سفرهایشان به بخش غربی اقیانوس هند و تجارت در این منطقه و همچنین زندگی در شرق افریقا با آنان در ارتباط بودند. زنج ها مانند دیگر سیاه پوستان سواحل افریقای شرقی به عنوان برده به عراق فرستاده می شدند. آنان به سبب شرایط دشوار زندگی خود در طول دو قرن سه بار شورش کردند. سومین و معروف ترین شورش آنان به رهبری شخصیتی انقلابی به نام صاحب الزنج و بین ۲۵۵ تا ۲۷۰ق صورت گرفت که ده ها هزار کشته و خسارات فراوان برجای گذاشت.
گویش مازنی
۱بیماری گر ۲حفره ی موجود در درخت و صخره ها که مورد استفاده ...