( اسم ) حالت شبیه دیوانگی شوریدگی مغز شوریده منزی پری زدگی .
غبار و گرد که از حرکت پا خیزد
خباط. [ خ َ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء مرو نزدیک جیرنج . (از معجم البلدان یاقوت حموی ). رجوع به سمعانی شود.
خباط. [ خ َ ] (اِخ ) نام موضعی است بزمین جهنیة در قبلیة، و از آنجا تا مدینه پنج روز راه است . این نقطه بر ساحل دریا قرار دارد. (از مراصد الاطلاع ).
خباط. [ خ َ ] (ع اِ) غبار و گرد که از حرکت پا خیزد. (اقرب الموارد) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (تاج العروس ) (البستان ) (لسان العرب ) (منتهی الارب ).
خباط. [ خ َب ْ با ] (ع ص ) آنکه خبط فروشد. (از لباب الانساب ابن اثیر).
خباط. [ خ ِ ] (ع ِ اِ) علامتی که در صورت گذارند و آن از جهت پهنا بسیار بزرگ است . این علامت از آن بنی سعد میباشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از معجم الوسیط) (از البستان ) (از منتهی الارب ). || داغی که بر ران گذارند. ج ، خبط. (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || گشنی . ضراب . (از منتهی الارب )(از لسان العرب ) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
خباط.[ خ َب ْ با ] (اِخ ) عیسی بن ابوعیسی خباط. اهل کوفه است و از شعبی و نافع روایت میکند. او در عین حال درزیگر بوده و او را خیاط نیز مینامند و چون گندم می فروخته حناّط نیز لقب داشته است و بقول ابن اثیر بسال 151 هَ .ق . درگذشت . (از لباب الانساب ابن اثیر ص 342).