کلمه جو
صفحه اصلی

داربو

فارسی به انگلیسی

aloe

فرهنگ فارسی

چوب عود

فرهنگ معین

(اِمر. ) عود، داروی خوشبو که در آتش ریزند.

لغت نامه دهخدا

داربو. (اِ مرکب ) چوب عود است که بهر بخورش سوزند. (برهان ). رجوع به داربوی شود.


داربو. (اِخ ) گاستن داربو . ریاضی دان فرانسوی که در شهر نیم متولد شده است ، بین سالهای 1842 و 1918 م . زیسته و کار اصلی اوبیشتر در محاسبات هندسی «بینهایت کوچک » بوده است .


داربو. ( اِخ ) گاستن داربو . ریاضی دان فرانسوی که در شهر نیم متولد شده است ، بین سالهای 1842 و 1918 م. زیسته و کار اصلی اوبیشتر در محاسبات هندسی «بینهایت کوچک » بوده است.

داربو. ( اِ مرکب ) چوب عود است که بهر بخورش سوزند. ( برهان ). رجوع به داربوی شود.


کلمات دیگر: