کلمه جو
صفحه اصلی

دراییدن

فارسی به عربی

تکلم

مترادف و متضاد

speak (فعل)
سخن گفتن، گفتگو کردن، صحبت کردن، سخنرانی کردن، حرف زدن، تکلم کردن، دراییدن

فرهنگ فارسی

گفتن، سخن گفتن، سخن سرکردن، آوازکردن، بانگ
( مصدر ) ۱ - سخن گفتن گفتن . ۲ - کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن . ۳ - آواز کردن .

گفتن

فرهنگ معین

(دَ دَ ) (مص ل . ) سخن گفتن ، سخنِ بی معنی گفتن .

لغت نامه دهخدا

دراییدن. [ دَ دَ ] ( مص ) درائیدن. گفتن. ( برهان ). سخن گفتن. حرف زدن. بیان کردن. ( از ناظم الاطباء ) :
منگر سوی آن کسی که زبانش
جز خرافات و فریه ندراید.
ناصرخسرو.
درم داری که از سختی دراید
سر و کارش به بدبختی گراید.
نظامی.
نزاری ، ز پاکیزه کاران درای
ز پاکان و پاکیزه کاران سرای.
( دستورنامه ٔنزاری قهستانی چ روسیه ص 48 ).
رجوع به درائیدن شود.
- ژاژ دراییدن ؛ بیهوده گفتن. ژاژ خاییدن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- هذیان دراییدن ؛ هرزه دراییدن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به هرزه دراییدن در همین ترکیبات و در ردیف خود شود.
- هرزه دراییدن ؛ یاوه و بیهوده گفتن و ابلهانه سخن گفتن و بیهوده و بی معنی سخن راندن. ( ناظم الاطباء ). هرزه لاییدن. و رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود. || آواز کردن. ( برهان ). بانگ کردن. آواز دادن.( ناظم الاطباء ).

درائیدن. [ دَ دَ ] ( مص ) گفتن. ( غیاث ). لائیدن. دراییدن :
روز کاین از شب بشنید شد آشفته و گفت
خامشی کن چه درائی سخن نامحکم.
اسدی.
شرف مرد به علمست شرف نیست به سال
چه درائی سخن یافه همی خیره به خیر.
ناصرخسرو.
جاهل نرسد به پارسائی
بیهوده سخن چرا درائی.
رجوع به دراییدن شود.
- بیهوده درائیدن ؛ بیهوده گفتن : هذی. هذیان ؛ بیهوده درائیدن از بیماری و خواب و جز آن. ( منتهی الارب ).
- خام درائیدن ؛ خام گفتن.رجوع به خام درائیدن شود.
- ژاژ درائیدن ؛ بیهوده گفتن. رجوع به ژاژ درائیدن شود.
- لک درائیدن ؛ بیهوده گفتن. رجوع به لک درائیدن شود.
- هذیان درائیدن ؛ هقو. ( منتهی الارب ). رجوع به هذیان درائیدن شود.
- هرزه درائیدن ؛ بیهوده گفتن. رجوع به هرزه درائیدن شود.
- یافه درائیدن ؛ بیهوده گفتن. رجوع به یافه درائیدن شود.
- یاوه درائیدن ؛ بیهوده گفتن. رجوع به یاوه درائیدن شود.
|| غریدن. لندلند کردن : ژک ؛ کسی با کسی همی تندد و همی دراید، گویند همی ژکد. ( فرهنگ اسدی ). || آواز کردن جرس و غیره. ( غیاث ). || سرائیدن :
الا تا درایند طوطی و شارک
الا تا سرایند قمری و ساری.
زینبی.
|| آواز کردن چون چغز و وزغ :
ای همچو پک پلید و چنو دیده ها برون
مانند آن کسی که مر او را کنی خبک
تا کی همی درائی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک.
دقیقی.

فرهنگ عمید

۱. گفتن، سخن گفتن، سخن سر کردن: کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود / که چرب گویان آنجا شوند کند زبان (فرخی: ۳۲۷ ).
۲. آواز کردن، بانگ برآوردن.


کلمات دیگر: