بای خاتون
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بای خاتون. ( اِخ ) از کنیزکان متوکل عباسی بود که فرزندی به نام عباس از او بدنیا آمد. ( از تاریخ الخلفاء ص 186 ).
بای خاتون. ( اِخ ) از محدثان بود و در حدود 775 هَ. ق. بدنیا آمد. پس از اکمال تحصیلات از طرف ابوالعباس بن العز و ناصرالدین بن داودبن حمزه وجمعی دیگر اجازه حدیث یافت. در شام نزدیک دارالطعم مسکن داشت و سپس به قاهره رفت و در جمادی الثانیه سال 864 هَ. ق. درگذشت. ( از اعلام النساء ج 1 ص 109 ).
بای خاتون . (اِخ ) از کنیزکان متوکل عباسی بود که فرزندی به نام عباس از او بدنیا آمد. (از تاریخ الخلفاء ص 186).
بای خاتون . (اِخ ) از محدثان بود و در حدود 775 هَ . ق . بدنیا آمد. پس از اکمال تحصیلات از طرف ابوالعباس بن العز و ناصرالدین بن داودبن حمزه وجمعی دیگر اجازه ٔ حدیث یافت . در شام نزدیک دارالطعم مسکن داشت و سپس به قاهره رفت و در جمادی الثانیه ٔ سال 864 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام النساء ج 1 ص 109).
بای خاتون . (اِخ ) زرکلی می نویسد: وی دختر ابراهیم بن احمد،از مردم حلب و شافعی قادری بود. خطی نیکو داشت . زیباروی و نیکوکار و بافضل و از خاندان علم و ادب بود. منهاج نووی و قسمتی از احیاء علوم الدین را نزد پدر خواند، او در حلب درگذشت . (اعلام ج 1 ص 138). صاحب اعلام النساء آرد: او منهاج نووی و احیاء علوم الدین غزالی را نزد عمش زین الدین بن عمربن شماع خواند و بسال 942 هَ . ق . در حلب درگذشت . (از اعلام النساء ج 1 ص 109).