کلمه جو
صفحه اصلی

سر از تن جدا کردن

فارسی به انگلیسی

decapitate


مترادف و متضاد

decapitate (فعل)
سر بریدن، گردن زدن، سر از تن جدا کردن

پیشنهاد کاربران

دورماندن سر از تن ؛ جدا افتادن آن دو از یکدیگر. کنایه است از بریده شدن سر کسی و کشته شدن وی :
چنین گفت چندین سر بیگناه
ز تن دور ماند ز فرمان شاه.
فردوسی.

سر اندازی

سر نهادن. سر بزمین نهادن بریدن را :
من کمر بسته ام به دمسازی
از تو تیغ و ز من سراندازی.
نظامی.

سر درودن

بریدن. جدا کردن سر از تن :
کنون کینه نو شد ز بهر فرود
سرطوس نوذر بباید درود.
فردوسی.
چو کابلستان را بخواهد بسود
نخستین سر من بباید درود.
فردوسی.
پشیمانی آنگه نداردت سود
که تیغ زمانه سرت را درود.
فردوسی.


کلمات دیگر: