معنی اصطلاح -> دل خوشی از کسی / چیزی نداشتن
از کسی / چیزی خشنود نبودن
مثال:
- اهالی روستا دل خوشی از ماموران دولت نداشتند و سعی می کردند مسایلشان را میان خودشان حل کنند.
- آن مرحوم دل خوشی از این حزب بازیها نداشت، گمان می کرد که سر همه شان به جایی بند است.
از کسی / چیزی خشنود نبودن
مثال:
- اهالی روستا دل خوشی از ماموران دولت نداشتند و سعی می کردند مسایلشان را میان خودشان حل کنند.
- آن مرحوم دل خوشی از این حزب بازیها نداشت، گمان می کرد که سر همه شان به جایی بند است.