مترادف اه : ( آه ) آوخ، افسوس، حیف، دریغا، وای، دم، نفس، مویه، ناله
اه
مترادف اه : ( آه ) آوخ، افسوس، حیف، دریغا، وای، دم، نفس، مویه، ناله
فارسی به انگلیسی
[interjection expressing disgust] ugh!
bah
فارسی به عربی
آه , تطلع , مشکلة
مترادف و متضاد
اه، استنشاق، شهیق، ارزو، تنفس، دم زنی
اه
اه
اه، افسوس، اوخ
اه، افسوس، دریغا
اه، افسوس
اه، افسوس
اه، اف، تف
اه، های های، دارکوب زرین پر
فرهنگ فارسی
( آه ) ۱ - کلمهایست که برای نشان دادن درد رنج اسف و اندوه گویند آوه آوخ آخ وای . ۲ - ( اسم ) باد باد سرد دم سرد . ۳ - دم نفس . یا آه در بساط نداشتن . هیچ نداشتن کاملا مفلس بودن . یا آه در جگر نداشتن . سخت فقیر و بی چیز بودن .
گاه از نهاد بر آید،کلمه افسوس آخ، وای، آوخ، نفس بلندکه ازدردیاشادی ازسینه بر آورند
( اسم ) پلیدی نجاست گه .
اهه . ناله کردن
گاه از نهاد بر آید،کلمه افسوس آخ، وای، آوخ، نفس بلندکه ازدردیاشادی ازسینه بر آورند
( اسم ) پلیدی نجاست گه .
اهه . ناله کردن
فرهنگ معین
( آه ) (صت . ) کلمه ای است که برای نشان دادن درد، رنج ، اسف و اندوه به کار می برند. آوه ، آوخ ،آخ و وای نیز گویند. ، ~ در بساط نداشتن کنایه از: از هر گونه امکان مالی محروم بودن .
( اَ ) (صت . ) برای اظهار نفرت و کراهت به کار آرند.
( اَ ) (صت . ) برای اظهار نفرت و کراهت به کار آرند.
( اَ ) (صت .) برای اظهار نفرت و کراهت به کار آرند.
لغت نامه دهخدا
( آه ) آه. ( صوت ، اِ ) آوازیست که برای نمودن درد و رنج و الم و اسف و تلهف و اندوه از سینه برآرند. آوَه. آوخ. وای. آخ. اَه. دردا. افسوس. || باد. باد سرد. دم سرد :
آه از این جور بد، زمانه شوم
همه شادی او غمان آمیغ.
برفتند پویان به نزدیک شاه.
ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد.
همی هر زمان برکشید آه را.
تهمتن بر او درد کوتاه کرد.
رها شدبزخم اندر، از شاه آه.
یکی آه سرد از جگر برکشید.
به پیش فریدون شد آن نیکمرد.
بهر برزنی ماتم شاه بود.
یکی آه سرد از جگر برکشید.
پشیمان شد آه از جگربرکشید.
ز دل باز آه دگر برکشید.
بسی آه سرد از جگر برکشید.
بس آه عنبرین که بعمدا برآورم
لب را حنوط زآه معنبر کنم چنانک
رخ را وضو ز اشک مصفا برآورم.
فلک چنبری نمی شکند.
آه صاحب درد را باشد اثر.
آه که برگل نهاد یار بنفشه.
روی هفت آسمان سیاه کند.
کخ کخ کن و برگرد و بدر، برپس ایزار.
گفت هرجا باد باشد شمع را پنهان کنند.
آه از این جور بد، زمانه شوم
همه شادی او غمان آمیغ.
رودکی.
چو بهرام گفت آه مردم ، ز راه برفتند پویان به نزدیک شاه.
فردوسی.
بپیچید از آن پس یکی آه کردز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد.
فردوسی.
از این کار دل تنگ شد شاه راهمی هر زمان برکشید آه را.
فردوسی.
شغاد از پس زخم او آه کردتهمتن بر او درد کوتاه کرد.
فردوسی.
یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه رها شدبزخم اندر، از شاه آه.
فردوسی.
نگه کرد افراسیاب آن بدیدیکی آه سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
ابا ناله و آه و با روی زردبه پیش فریدون شد آن نیکمرد.
فردوسی.
خروشیدن و ناله و آه بودبهر برزنی ماتم شاه بود.
فردوسی.
چو بشنید زوزن ، دم اندرکشیدیکی آه سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
چو رستم به نزدیک توران رسیدپشیمان شد آه از جگربرکشید.
فردوسی.
سیاوش چو رخسارایشان بدیدز دل باز آه دگر برکشید.
فردوسی.
مر آن درد را راه چاره ندیدبسی آه سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
بس اشک شکّرین که فروبارم از نیازبس آه عنبرین که بعمدا برآورم
لب را حنوط زآه معنبر کنم چنانک
رخ را وضو ز اشک مصفا برآورم.
خاقانی.
شب نباشد که آه خاقانی فلک چنبری نمی شکند.
خاقانی.
گر بود در ماتمی صد نوحه گرآه صاحب درد را باشد اثر.
عطار.
تا ز تحسر مرا نباید گفتن آه که برگل نهاد یار بنفشه.
رفیعالدین مرزبان فارسی.
پیرزن نیم شب که آه کندروی هفت آسمان سیاه کند.
اوحدی.
آهی کن و زین جای بجه گرد برانگیزکخ کخ کن و برگرد و بدر، برپس ایزار.
حقیقی صوفی ( تحفةالاحباب اوبهی ).
گفتمش پوشیده رخ مگذر به آه کاتبی گفت هرجا باد باشد شمع را پنهان کنند.
کاتبی.
و این کلمه میان فارس و عرب مشترک است.اه . [ اَ ] (صوت ) به معنی آه باشد و آن کلمه ایست که در وقت افسوس و حسرت گویند. (برهان ) (از انجمن آراء ناصری ). کلمه ایست که در اظهار نفرت و کراهت گویند. صوتیست نمودن کراهت و نفرت را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
اه کز استیلای نفس شالهنگ
همچو شالنگیست واپس رفتنم .
هر عارضه کاید ز خداوند سوی ما
در بندگی آنجا که اَه ِ عامه خه ماست .
زهری که او چشاند چه جای اخ که بخ بخ
تیغی که او گذارد چه جای اَه که خه خه .
چون نیست قبولی بسوی درد شمارا
در ماتم بی برگی باریک اَهی کو.
گفت اَه ماهی ز پیران آگهست
شُه تنی را کو لعین درگه ست .
- اه به بهای کاری ندادن ؛ در آن مسامحه و مساهله روا داشتن .هیچ اهمیت بدان ندادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- اه کردن ؛ آه گفتن . اظهار کراهت یا حسرت کردن :
زخم سنان او را اَه کردی ای سنائی
هرگز کدام عاشق دروقت خه کند اَه .
گر ترا تیغ تن زند اَه کن
ور ترا زخم حق رسد اَخ کن .
در غمت ار خون خورم اه نکنم در رخت
زانکه تو دانی کز اه آینه بیند زیان .
بر من ز چشم مست تو انداخت ناوک شست تو
دل اَه نکرد از دست تو بگذاشت تا انداختی .
- اه کنان ؛ افسوس کنان :
رو بتو گردند اکنون اَه کنان
ای که لطفت مجرمان را ره کنان .
- اَه گفتن ؛اه کردن . افسوس کردن :
لال است عدوت گرچه اَه گفت
کز گفتن اَه زبان نجنبید.
|| چه بسیار بد. چه بسیار زشت . چه بسیار پلید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || رمز است از «الی آخر کلامه ». || رمز است «الی آخر الاَّیه » را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
اه کز استیلای نفس شالهنگ
همچو شالنگیست واپس رفتنم .
غضائری رازی (از فرهنگ شعوری ).
هر عارضه کاید ز خداوند سوی ما
در بندگی آنجا که اَه ِ عامه خه ماست .
سنائی .
زهری که او چشاند چه جای اخ که بخ بخ
تیغی که او گذارد چه جای اَه که خه خه .
سنائی .
چون نیست قبولی بسوی درد شمارا
در ماتم بی برگی باریک اَهی کو.
سنائی .
گفت اَه ماهی ز پیران آگهست
شُه تنی را کو لعین درگه ست .
مولوی .
- اه به بهای کاری ندادن ؛ در آن مسامحه و مساهله روا داشتن .هیچ اهمیت بدان ندادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- اه کردن ؛ آه گفتن . اظهار کراهت یا حسرت کردن :
زخم سنان او را اَه کردی ای سنائی
هرگز کدام عاشق دروقت خه کند اَه .
سنائی .
گر ترا تیغ تن زند اَه کن
ور ترا زخم حق رسد اَخ کن .
سنائی (از ضیاء).
در غمت ار خون خورم اه نکنم در رخت
زانکه تو دانی کز اه آینه بیند زیان .
مجیربیلقانی .
بر من ز چشم مست تو انداخت ناوک شست تو
دل اَه نکرد از دست تو بگذاشت تا انداختی .
مجیر بیلقانی .
- اه کنان ؛ افسوس کنان :
رو بتو گردند اکنون اَه کنان
ای که لطفت مجرمان را ره کنان .
مولوی .
- اَه گفتن ؛اه کردن . افسوس کردن :
لال است عدوت گرچه اَه گفت
کز گفتن اَه زبان نجنبید.
خاقانی .
|| چه بسیار بد. چه بسیار زشت . چه بسیار پلید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || رمز است از «الی آخر کلامه ». || رمز است «الی آخر الاَّیه » را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
اه . [ اَ هَ هَ ] (ع مص ) اهة. ناله کردن . اه گفتن . (منتهی الارب ). نالیدن و اه گفتن . (ناظم الاطباء). اندوه کردن و اَه گفتن . (آنندراج ).
اه . [ اِ ] (صوت )در تداول عامه برای استفهام انکاریست . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
اه . [ اُ ] (صوت ) کلمه ٔ تعجب است . علامت تعجب . صوتی ، نمودن تعجب را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || کلمه ٔ تألم . علامت ترس . صوتی ، نمودن اسف یا شفقت را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
فرهنگ عمید
( آه ) ۱. آخ، وای، آوخ.
۲. نفس بلند که از درد یا شادی از سینه برآورند: گر بُوَد در ماتمی صد نوحه گر / آه صاحب درد آید کارگر (عطار: ۳۷۸ ).
۲. نفس بلند که از درد یا شادی از سینه برآورند: گر بُوَد در ماتمی صد نوحه گر / آه صاحب درد آید کارگر (عطار: ۳۷۸ ).
دانشنامه عمومی
آه (فیلم ۱۹۵۳). آه (به هندی: Aah) فیلمی محصول سال ۱۹۵۳ و به کارگردانی راجا ناواته است. در این فیلم بازیگرانی همچون راج کاپور، نرگس دات، پران، لیلا میشارا، موکش ایفای نقش کرده اند.
۱ مه ۱۹۵۳ (۱۹۵۳-05-۰۱)
۱ مه ۱۹۵۳ (۱۹۵۳-05-۰۱)
wiki: شهرستان تنژران در استان لمبورگ در منطقه فلاندری در کشور بلژیک واقع شده است.
بلژیک
فهرست شهرهای بلژیک
بلژیک
فهرست شهرهای بلژیک
wiki: اه (بلژیک)
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] آه. آه، آواز برآمده از سینه بر اثر غم، درد و یا تأسف را گویند.از آن به مناسبت در باب صلات سخن رفته است.
آه صوتی است که در اثر کثرت و غلبه آلام ، هموم و اسف درونی و عمیق از دهان فرد خارج می شود.
احکام آه
۱. ↑ بحرانی، یوسف، الحدائق الناضرة، ج۹، ص۱۸.
...
آه صوتی است که در اثر کثرت و غلبه آلام ، هموم و اسف درونی و عمیق از دهان فرد خارج می شود.
احکام آه
۱. ↑ بحرانی، یوسف، الحدائق الناضرة، ج۹، ص۱۸.
...
wikifeqh: آه
گویش مازنی
۱در تأیید و اعتراض به کار رود ۲این است
( آه ) /aah/ آه بلندی که همراه با صدایی خاص از نهاد انسان برخیزد
/oh/ از اصوات در بیان کثرت و تعجب & آه بلندی که همراه با صدا از نهاد انسان برخیزد & در تأیید و اعتراض به کار رود - این است
/oh/ از اصوات در بیان کثرت و تعجب & آه بلندی که همراه با صدا از نهاد انسان برخیزد & در تأیید و اعتراض به کار رود - این است
آه بلندی که همراه با صدا از نهاد انسان برخیزد
از اصوات در بیان کثرت و تعجب
واژه نامه بختیاریکا
( اَه ) حرف تعجب؛ اَو
پیشنهاد کاربران
( اوستایی ) 1ـ بودن، وجود داشتن، هستن 2ـ نشستن 3ـ در گوشه¬ی خلوتی رازو نیاز کردن 4ـ درخواست کردن از خدا از ته دل، با سوزوگداز 5ـ آرمیدن، استراحت کردن 6ـ پیوستن، متصل ـ ملحق شدن 7ـ یکنواخت و پیوسته نشستن 7ـ پذیرفتن
صوت افسوس
دم حسرت
دم حسرت
آه = صوتی برای تاسف ( افسوس، حیف، دریغا، وای )
آهَ= بوده، بودند
آهَ= بوده، بودند
یعنی درد😭😭مثل معنی. . . . . . . هست یعنی. . . . . تکرار نمیکنم دوستان😌😵😷
نکته ای بای متذکر شد:درنوشتن آه درنامه یاهرچیز دیگری، آه همراه باعلامت تعجب �!�، قابل درک تراست. البته بادرنگ نما یاویرگول �، �میتوان نمایش داد. مثلا:اه!برادر! یا آه، برادر!
البته برخی مواقع اصلا علامتی ندارد وباکلمه دیگرهمراه میشود مثلا:آه برادر!
البته برخی مواقع اصلا علامتی ندارد وباکلمه دیگرهمراه میشود مثلا:آه برادر!
آه صدایی است که برای نشان دادن درد و رنج و اندوه از سینه برآید یکی از عوامل بروز آن ظلم است که می تواند به انتقام از ظالم لفظا یا عملا منتهی شود اما گاهی بعلت عدم توانایی از انتقام در همین مرحله ی آه می ماند و اگر ان را به خدا واگذار کند و ضرر را برای او طلب کند به آن نفرین گفته می شود که نوعی دعاست دعا به شر در مقابل دعای خیر، که می تواند خطرناک باشد. لذا آه و نفرین از نفرینی حکایت می کند که از آه بوجود آمده است گویا در مقابل ظالم توانایی دیگری جز این را ندارد. اما تف و لعنت تقریبا معادل آه و نفرین است که در واقع یعنی تنها کاری که فرد می تواند انجام دهد ان هم پشت سرش تف کردن است که نشانه ای از ابراز تنفر و خشم است و لعنت یعنی می خواهد که مورد طرد قرار گیرد و مطرود شدن از ناحیه ی خداوند یعنی این که خدا بخاطر ظلمی که انجام داده است از رحمتش دور سازد که دور شدن از رحمت خداوندی یعنی زمینه پدید آمدن گرفتاری ها و بدبختی ها خواهد بود نا گفته نماند نفرین و لعن در کل مورد مذمت واقع شده است مگر در موارد استثنا یعنی بعد از ارشاد و دعا کردن در حق آنها، آن گاه اگر می دیدند افراد دست از شرارت و اذیت و آزار بر نمی دارند و وجودشان منشاء ضرر و زیان براى افراد جامعه است، در مورد آنها لب به نفرین می گشودند و نتیجه ى آن را به خدا واگذار می کردند.
آه به معنای کسی است که از کاری یا چیزی یا. . . خسته شده است و در این زمان معمولا اگر هم نگوید و به زبان نیاورد در دل خود اصتلاحا آه می کشد یعنی افسوس می خورد ناراحت می شود و گاهی این ناراحتی باعث دلسوزگی دیگران میشود وقتی بقیه و یا دیگران از حال او با خبر میشوند. گاهی آن انسان آه را به شما نمی گوید اما در دل خود بسیار ناراحت میشود و همان طور که گفتم اگه دیگران از حال او با خبر شوند ناراحت میشوند پس همیشه کاری که می خواهیم کنیم را با فکر انجام دهیم تا این آه دیگران به ما رو نکند اورا ناراحت نکند دل وا را نشکنیم ناراحتش نکنیم
بسیار از توجه تون ممنونم
#با_هم_خوب_باشیم
بسیار از توجه تون ممنونم
#با_هم_خوب_باشیم
های
دردا. [ دَ ] ( صوت ) ( از: درد الف ) لفظی است که گاه افسوس و اسف بر زبان رانند و دریغا مرادف آن است. ( آنندراج ) . کلمه افسوس و حسرت یعنی آه ، دریغا، وای ، حیف و افسوس. ( ناظم الاطباء ) . حسرتا. واحسرتا. یا حسرتا. دریغ و درد. ای دریغ. دریغا. والهفا. وااسفا. آوخ. آواخ. فغان. ای داد. امان. ندامتا. فسوسا :
چون مورد بود سبز، گهی موی من همه
دردا که برنشست بر آن مورد سبز بشم.
فرالاوی.
دردا که در این زمانه غم پرورد
حیفا که در این بادیه عمرنورد
هر روز فراق دوستی باید دید
هر لحظه وداع همدمی باید کرد.
رودکی.
صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت
دردا که کارهای خراسان خراب شد.
خاقانی.
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند
وز یار یادگار دلم یادکرد ماند.
خاقانی.
بشگفت بهاری از درختم
دردا که نگه نداشت بختم.
نظامی.
آخرسپند باید بهر چنان جمالی
دردا که هیچکس را این کار برنیاید.
عطار.
دردا که طبیب صبر می فرماید
وین نفس حریص را شکر می باید.
سعدی.
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست.
سعدی.
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شدآشکارا.
حافظ.
بسی بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار
نیافتم که فروشند بخت در بازار.
عرفی.
دردا ودریغا که درین مدت عمر
از هرچه شنیدیم جز افسانه نماند.
؟ ( از آنندراج ) .
دردا که روزگار به دردم نمی رسد
برگ خزان به چهره زردم نمی رسد.
؟ ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
چون مورد بود سبز، گهی موی من همه
دردا که برنشست بر آن مورد سبز بشم.
فرالاوی.
دردا که در این زمانه غم پرورد
حیفا که در این بادیه عمرنورد
هر روز فراق دوستی باید دید
هر لحظه وداع همدمی باید کرد.
رودکی.
صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت
دردا که کارهای خراسان خراب شد.
خاقانی.
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند
وز یار یادگار دلم یادکرد ماند.
خاقانی.
بشگفت بهاری از درختم
دردا که نگه نداشت بختم.
نظامی.
آخرسپند باید بهر چنان جمالی
دردا که هیچکس را این کار برنیاید.
عطار.
دردا که طبیب صبر می فرماید
وین نفس حریص را شکر می باید.
سعدی.
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست.
سعدی.
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شدآشکارا.
حافظ.
بسی بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار
نیافتم که فروشند بخت در بازار.
عرفی.
دردا ودریغا که درین مدت عمر
از هرچه شنیدیم جز افسانه نماند.
؟ ( از آنندراج ) .
دردا که روزگار به دردم نمی رسد
برگ خزان به چهره زردم نمی رسد.
؟ ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
کلمات دیگر: