مترادف پیشه ور : بازرگان، پیله ور، تاجر، سوداگر، صنعتکار، صنعتگر، کاسب، محترف، محترفه، معامله گر
پیشه ور
مترادف پیشه ور : بازرگان، پیله ور، تاجر، سوداگر، صنعتکار، صنعتگر، کاسب، محترف، محترفه، معامله گر
فارسی به انگلیسی
tradesman, craftsman
artisan, craftsman, merchant
فارسی به عربی
تاجر
مترادف و متضاد
هنرپیشه، هنرمند، پیشه ور، صنعت گر، نویسنده، پیشه کار
هنرمند، صنعت کار، پیشه ور
پیشه ور، افزارمند، سوداگر، دکان دار، کاسب
بازرگان، پیلهور، تاجر، سوداگر، صنعتکار، صنعتگر، کاسب، محترف، محترفه، معاملهگر
فرهنگ فارسی
( صفت ) اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر : و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت ( قارن ) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران ( جمع پیشه ور ) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است .
دهی جزو بخش مرکزی شهرستان رشت
پیشه کار، پیشه گر، کسی که کاروهنروپیشه دارد
دهی جزو بخش مرکزی شهرستان رشت
پیشه کار، پیشه گر، کسی که کاروهنروپیشه دارد
فرهنگ معین
( ~. وَ ) (ص مر. ) دارای پیشه ، کسی که دارای کار و هنری است .
لغت نامه دهخدا
پیشه ور. [ ش َ / ش ِ وَ ] (ص مرکب ) محترف . (دهار). صانع. قراری . (منتهی الارب ). صنعتگر. اهل حرفه . و صاحب هنر. (آنندراج ). صنعتکار. استادکار. پیشه کار. پیشه گر : و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن ) جز لشکری و برزیگر نباشند. (حدود العالم ).
نه مرد کشاورز و نه پیشه ور
نه خاک و نه کشور، نه بوم و نه بر.
بدکانش بنشست گشتاسب دیر
شد آن پیشه ور از نشستنش سیر.
سپاهی نباید که با پیشه ور
بیکروی جویند هر دو هنر.
کشاورز یا مردم پیشه ور
کسی کو برزمت نبندد کمر...
حرامست می در جهان سر بسر
اگر پهلوانست ، اگر پیشه ور.
ز فرمان بگشتند فرمانبران
همان پیشه ور مردم مهربان .
ز هر پیشه ور انجمن گرد کرد [جمشید]
بدین اندرون نیز پنجاه خورد.
جهان ما چو یکی زود سیر پیشه ور است
چهار پیشه کند هر یکی بدیگر زی .
ز شاهانی ، ار پیشه ور گوهری
پدرورزگر داری ، ار لشکری .
زیرا که جمله پیشه وران باشند
اینها بکار خویش درون مضطر.
سالار پیشه ور نبود هرگز
بل پیشه ور رهی بود و چاکر.
که پیشه ور از پیشه بگریخته ست
بکاردگر کس در آویخته ست .
تا به نعمان خبر رسید درست
کانچنان پیشه ور که درخور تست
هست نام آوری بکشور روم
زیرکی کو ز سنگ سازد موم .
که هر پیشه ور پیشه ٔ خود کند
جز این گرچه نیکی کند بد کند.
چنان مان بهرپیشه ور پیشه ای
که در خلقتش ناید اندیشه ای .
بپایان رسد کیسه ٔ سیم و زر
نگردد تهی کیسه ٔ پیشه ور.
پنجم پیشه وری که بسعی بازو وجه کفافی حاصل کند. (گلستان باب سوم ).
ز آنکه نظم جهان ز پیشه ور است
هر نظامی که هست در هنر است .
صاحب آنندراج بکلمه ٔ پیشه ور معنی کارکننده و کارگزارنده و عامل و خادم نیز داده است .
نه مرد کشاورز و نه پیشه ور
نه خاک و نه کشور، نه بوم و نه بر.
فردوسی .
بدکانش بنشست گشتاسب دیر
شد آن پیشه ور از نشستنش سیر.
فردوسی .
سپاهی نباید که با پیشه ور
بیکروی جویند هر دو هنر.
فردوسی .
کشاورز یا مردم پیشه ور
کسی کو برزمت نبندد کمر...
فردوسی .
حرامست می در جهان سر بسر
اگر پهلوانست ، اگر پیشه ور.
فردوسی .
ز فرمان بگشتند فرمانبران
همان پیشه ور مردم مهربان .
فردوسی .
ز هر پیشه ور انجمن گرد کرد [جمشید]
بدین اندرون نیز پنجاه خورد.
فردوسی .
جهان ما چو یکی زود سیر پیشه ور است
چهار پیشه کند هر یکی بدیگر زی .
منوچهری .
ز شاهانی ، ار پیشه ور گوهری
پدرورزگر داری ، ار لشکری .
اسدی .
زیرا که جمله پیشه وران باشند
اینها بکار خویش درون مضطر.
ناصرخسرو.
سالار پیشه ور نبود هرگز
بل پیشه ور رهی بود و چاکر.
ناصرخسرو.
که پیشه ور از پیشه بگریخته ست
بکاردگر کس در آویخته ست .
نظامی .
تا به نعمان خبر رسید درست
کانچنان پیشه ور که درخور تست
هست نام آوری بکشور روم
زیرکی کو ز سنگ سازد موم .
نظامی .
که هر پیشه ور پیشه ٔ خود کند
جز این گرچه نیکی کند بد کند.
نظامی .
چنان مان بهرپیشه ور پیشه ای
که در خلقتش ناید اندیشه ای .
نظامی .
بپایان رسد کیسه ٔ سیم و زر
نگردد تهی کیسه ٔ پیشه ور.
سعدی .
پنجم پیشه وری که بسعی بازو وجه کفافی حاصل کند. (گلستان باب سوم ).
ز آنکه نظم جهان ز پیشه ور است
هر نظامی که هست در هنر است .
اوحدی .
صاحب آنندراج بکلمه ٔ پیشه ور معنی کارکننده و کارگزارنده و عامل و خادم نیز داده است .
پیشه ور. [ ش َ وَ ] ( اِخ ) دهی جزو بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری رشت و 4 هزارگزی شمال شوسه رشت به لاهیجان. جلگه ، معتدل ، مرطوب ، دارای 848 تن سکنه. آب آن از خمام رود از سفید رود. محصول آنجا برنج و ابریشم و صیفی کاری. شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالروست. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ).
پیشه ور. [ ش َ / ش ِ وَ ] ( ص مرکب ) محترف. ( دهار ). صانع. قراری. ( منتهی الارب ). صنعتگر. اهل حرفه. و صاحب هنر. ( آنندراج ). صنعتکار. استادکار. پیشه کار. پیشه گر : و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت ( قارن ) جز لشکری و برزیگر نباشند. ( حدود العالم ).
نه مرد کشاورز و نه پیشه ور
نه خاک و نه کشور، نه بوم و نه بر.
شد آن پیشه ور از نشستنش سیر.
بیکروی جویند هر دو هنر.
کسی کو برزمت نبندد کمر...
اگر پهلوانست ، اگر پیشه ور.
همان پیشه ور مردم مهربان.
بدین اندرون نیز پنجاه خورد.
چهار پیشه کند هر یکی بدیگر زی.
پدرورزگر داری ، ار لشکری.
اینها بکار خویش درون مضطر.
بل پیشه ور رهی بود و چاکر.
بکاردگر کس در آویخته ست.
کانچنان پیشه ور که درخور تست
هست نام آوری بکشور روم
زیرکی کو ز سنگ سازد موم.
جز این گرچه نیکی کند بد کند.
که در خلقتش ناید اندیشه ای.
نگردد تهی کیسه پیشه ور.
پیشه ور. [ ش َ / ش ِ وَ ] ( ص مرکب ) محترف. ( دهار ). صانع. قراری. ( منتهی الارب ). صنعتگر. اهل حرفه. و صاحب هنر. ( آنندراج ). صنعتکار. استادکار. پیشه کار. پیشه گر : و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت ( قارن ) جز لشکری و برزیگر نباشند. ( حدود العالم ).
نه مرد کشاورز و نه پیشه ور
نه خاک و نه کشور، نه بوم و نه بر.
فردوسی.
بدکانش بنشست گشتاسب دیرشد آن پیشه ور از نشستنش سیر.
فردوسی.
سپاهی نباید که با پیشه وربیکروی جویند هر دو هنر.
فردوسی.
کشاورز یا مردم پیشه ورکسی کو برزمت نبندد کمر...
فردوسی.
حرامست می در جهان سر بسراگر پهلوانست ، اگر پیشه ور.
فردوسی.
ز فرمان بگشتند فرمانبران همان پیشه ور مردم مهربان.
فردوسی.
ز هر پیشه ور انجمن گرد کرد [جمشید]بدین اندرون نیز پنجاه خورد.
فردوسی.
جهان ما چو یکی زود سیر پیشه ور است چهار پیشه کند هر یکی بدیگر زی.
منوچهری.
ز شاهانی ، ار پیشه ور گوهری پدرورزگر داری ، ار لشکری.
اسدی.
زیرا که جمله پیشه وران باشنداینها بکار خویش درون مضطر.
ناصرخسرو.
سالار پیشه ور نبود هرگزبل پیشه ور رهی بود و چاکر.
ناصرخسرو.
که پیشه ور از پیشه بگریخته ست بکاردگر کس در آویخته ست.
نظامی.
تا به نعمان خبر رسید درست کانچنان پیشه ور که درخور تست
هست نام آوری بکشور روم
زیرکی کو ز سنگ سازد موم.
نظامی.
که هر پیشه ور پیشه خود کندجز این گرچه نیکی کند بد کند.
نظامی.
چنان مان بهرپیشه ور پیشه ای که در خلقتش ناید اندیشه ای.
نظامی.
بپایان رسد کیسه سیم و زرنگردد تهی کیسه پیشه ور.
پیشه ور. [ ش َ وَ ] (اِخ ) دهی جزو بخش مرکزی شهرستان رشت . واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری رشت و 4 هزارگزی شمال شوسه ٔ رشت به لاهیجان . جلگه ، معتدل ، مرطوب ، دارای 848 تن سکنه . آب آن از خمام رود از سفید رود. محصول آنجا برنج و ابریشم و صیفی کاری . شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالروست . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
فرهنگ عمید
کسی که دارای کار و هنر و پیشه است، پیشه کار، پیشه گر، دارای پیشه: به پایان رسد کیسهٴ سیم و زر / نگردد تهی کیسهٴ پیشه ور (سعدی۱: ۱۶۵ ).
دانشنامه عمومی
مختصات: ۳۷°۱۸′۵۰″ شمالی ۴۹°۴۱′۲۱″ شرقی / ۳۷٫۳۱۳۸۹°شمالی ۴۹٫۶۸۹۱۷°شرقی / 37.31389; 49.68917
پیشه ور، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان رشت در استان گیلان ایران.
این روستا در دهستان حومه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۰۴ نفر (۲۱۵خانوار) بوده است.
پیشه ور، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان رشت در استان گیلان ایران.
این روستا در دهستان حومه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۰۴ نفر (۲۱۵خانوار) بوده است.
wiki: پیشه ور
پیشنهاد کاربران
کاسب
فارسی به عربی :المحترف
پیشه ور : تحریف پیشه وار یعنی مشاغلی شبیه به دست فروشی
صاحب حرفه/حرفت ، اهل حرفه/حرفت
صنعتگر ، مغازه دار
the man of industry
کلمات دیگر: