کلمه جو
صفحه اصلی

بکرات

فارسی به عربی

فی اغلب الاحیان

مترادف و متضاد

often (قید)
خیلی زیاد، بسی، غالبا، بارها، کرارا، غالب اوقات، خیلی اوقات، بکرات

فرهنگ فارسی

بدفعات مکررا بارها چندین بار. یا بکرات و بمرات . بارها مکررا .
حلقه های چند از حلی. شمشیر ٠ یا جمع بکره ٠ یا چند کوه است بلند نزدیک بکره ٠ و چند پشته های سیاه است در رحرحان یا در راه مکه ٠

لغت نامه دهخدا

بکرات. [ ب َ ک َ ] ( ع اِ ) حلقه های چند از حلیه شمشیر. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ بَکرَه یا بَکَرَه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). رجوع به بکرة شود. || ( اِخ ) چند کوه است بلند نزدیک بکرة. و چند پشته های سیاه است در رحرحان یا در راه مکه. ( منتهی الارب ).

بکرات. [ب ِ ک َرْ را ] ( ق مرکب ) مکرر. بدفعات. بارها : کفشگر... زن را بکرات بخواند. ( کلیله و دمنه ).

بکرات . [ ب َ ک َ ] (ع اِ) حلقه های چند از حلیه ٔ شمشیر. (ناظم الاطباء). || ج ِ بَکرَه یا بَکَرَه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به بکرة شود. || (اِخ ) چند کوه است بلند نزدیک بکرة. و چند پشته های سیاه است در رحرحان یا در راه مکه . (منتهی الارب ).


بکرات . [ب ِ ک َرْ را ] (ق مرکب ) مکرر. بدفعات . بارها : کفشگر... زن را بکرات بخواند. (کلیله و دمنه ).


پیشنهاد کاربران

so frequently


کلمات دیگر: