کلمه جو
صفحه اصلی

بهم خوردگی

فارسی به انگلیسی

indisposition, derangement, disruption

disruption


فارسی به عربی

صورة , فوضی

مترادف و متضاد

turmoil (اسم)
پریشانی، غوغا، اشفتگی، ناراحتی، بهم خوردگی

disorderliness (اسم)
ژولیدگی، اشفتگی، بی نظمی، اختلال، بهم خوردگی

muss (اسم)
تقلا، کوشش، تلاش، درهم و برهمی، بهم خوردگی

revolt (اسم)
بهم خوردگی، طغیان، شورش، انقلاب


کلمات دیگر: