کلمه جو
صفحه اصلی

اکدر


برابر پارسی : تیره تر

فرهنگ فارسی

تیره تر
( صفت ) ۱ - تیره تر. ۲ - تیره رنگ . ۳ - درد آلود .
اسم سگی است

فرهنگ معین

(اَ دَ ) [ ع . ] (ص تف . ) ۱ - تیره تر. ۲ - تیره رنگ .

لغت نامه دهخدا

اکدر. [ اَ دَ ] ( ع ص ) آنکه تیرگی دارد. ج ، اَکادِر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).تیره تر. ( غیاث اللغات ). تیره تر. ج ، اکادر. ( آنندراج ). تیره رنگ. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) ( مهذب الاسماء ). تیره. تیره رنگ. تار. کدرتر. تیره تر. تأنیث آن کدراء. ( یادداشت مؤلف ). آنکه در رنگ آن تیرگی است و مؤنث آن کدراء و ج ، کُدْر: عیش اکدر؛ کدر.( از اقرب الموارد ). || سیل روان در روی زمین. ( از اقرب الموارد ). توجبه که روی زمین را رندد.( منتهی الارب ). || بنات الاکدر؛ خر وحشی منسوب به گشن آن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

اکدر. [ اَ دَ ]( اِخ ) واحد اکادر به معنی جبالی. ( از اقرب الموارد ). اکادر چند کوه است ، واحد آن اکدر. ( منتهی الارب ).

اکدر. [ اَ دَ ] ( اِخ ) ابن حمام بن عامربن صعب اللخمی. پیشوا و مهتر لخم در مصر و از افراد شجاع و خردمند بود. او و پدرش در فتح مصرشرکت داشتند و هنگامی که مردم مصر با عبداﷲبن زبیر بیعت کردند او از طرفداران عبداﷲ بود و به دست مروان حکم به سال 65 هَ. ق. کشته شد. ( از اعلام زرکلی ).

اکدر. [ اَ دَ ] ( اِخ ) اسم سگی است. ( منتهی الارب ).

اکدر. [ اَ دَ ] (اِخ ) ابن حمام بن عامربن صعب اللخمی . پیشوا و مهتر لخم در مصر و از افراد شجاع و خردمند بود. او و پدرش در فتح مصرشرکت داشتند و هنگامی که مردم مصر با عبداﷲبن زبیر بیعت کردند او از طرفداران عبداﷲ بود و به دست مروان حکم به سال 65 هَ . ق . کشته شد. (از اعلام زرکلی ).


اکدر. [ اَ دَ ] (اِخ ) اسم سگی است . (منتهی الارب ).


اکدر. [ اَ دَ ] (ع ص ) آنکه تیرگی دارد. ج ، اَکادِر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).تیره تر. (غیاث اللغات ). تیره تر. ج ، اکادر. (آنندراج ). تیره رنگ . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (مهذب الاسماء). تیره . تیره رنگ . تار. کدرتر. تیره تر. تأنیث آن کدراء. (یادداشت مؤلف ). آنکه در رنگ آن تیرگی است و مؤنث آن کدراء و ج ، کُدْر: عیش اکدر؛ کدر.(از اقرب الموارد). || سیل روان در روی زمین . (از اقرب الموارد). توجبه که روی زمین را رندد.(منتهی الارب ). || بنات الاکدر؛ خر وحشی منسوب به گشن آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


اکدر. [ اَ دَ ](اِخ ) واحد اکادر به معنی جبالی . (از اقرب الموارد). اکادر چند کوه است ، واحد آن اکدر. (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

تیره تر.


کلمات دیگر: