کلمه جو
صفحه اصلی

معاندت


مترادف معاندت : دشمنی، ستیز، ستیزه جویی، عناد، گردنکشی، مخالفت، معانده، ستیزیدن، عنادورزیدن، ستیزه جویی کردن

برابر پارسی : دشمنی

فارسی به انگلیسی

obstinacy, opposition, enmity

مترادف و متضاد

stubbornness (اسم)
معاندت

۱. دشمنی، ستیز، ستیزهجویی، عناد، گردنکشی، مخالفت، معانده
۲. ستیزیدن، عنادورزیدن، ستیزهجویی کردن


فرهنگ فارسی

باهم ستیزه کردن، عنادکردن ، دوری جستن
۱- ( مصدر ) گردن کشی کردنخلاف کردن . ۲- ستیزه کردن با کسی ستیهیدن عناد ورزیدن . ۳ - ( اسم ) گردن کشی خلاف : ... از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود و باظهار آیات مثال داد . تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت ... ۴ - ستیزه .

فرهنگ معین

(مُ نَ دَ ) [ ع . معاندة ] (مص ل . ) مخالفت کردن ، دشمنی کردن .

لغت نامه دهخدا

معاندت. [ م ُ ن َ / ن ِ دَ ] ( از ع ، اِمص ) تمرد و سرکشی و مخالفت و عداوت و دشمنی. ( ناظم الاطباء ). ستیزه. ستیهندگی. عناد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از جهت الزام حجت و اقامت بینت به رفق و مدارا دعوت فرمود و به اظهار آیات مثال داد تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 3 ). چون تأملی فرماید و تمییز ملکانه بر تزویر تو گمارد فضیحت تو پیدا آید و نصیحت از معاندت جدا شود. ( کلیله و دمنه ).
این قاعده خلاف بگذار
وین خوی معاندت رها کن.
سعدی.
و رجوع به معاندة شود.
- معاندت کردن ؛ ستیهیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- معاندت نمودن ؛ ستیهیدن. ستیزه کردن.عناد ورزیدن. مخالفت کردن : تقدیر آسمانی با او معاندت می نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 392 ).

معاندة. [ م ُ ن َ دَ ] ( ع مص ) با کسی بستیهیدن. عناد. ( المصادر زوزنی ). ستیهیدن و معارضه کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). معارضه کردن به خلاف و عصیان. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به معاندت شود. || همدیگر جدا گردیدن و کرانه گزیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). از یکدیگر کناره گرفتن و جدا شدن. ( از اقرب الموارد ). || پیوسته بودن با کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).ملازمت کردن. ( از اقرب الموارد ). || مکافات کردن به خلاف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || منازعه در مسئله علمی با نداشتن علم برکلام خود و کلام مخاطب. ( از تعریفات جرجانی ).

معاندت . [ م ُ ن َ / ن ِ دَ ] (از ع ، اِمص ) تمرد و سرکشی و مخالفت و عداوت و دشمنی . (ناظم الاطباء). ستیزه . ستیهندگی . عناد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از جهت الزام حجت و اقامت بینت به رفق و مدارا دعوت فرمود و به اظهار آیات مثال داد تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 3). چون تأملی فرماید و تمییز ملکانه بر تزویر تو گمارد فضیحت تو پیدا آید و نصیحت از معاندت جدا شود. (کلیله و دمنه ).
این قاعده ٔ خلاف بگذار
وین خوی معاندت رها کن .

سعدی .


و رجوع به معاندة شود.
- معاندت کردن ؛ ستیهیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معاندت نمودن ؛ ستیهیدن . ستیزه کردن .عناد ورزیدن . مخالفت کردن : تقدیر آسمانی با او معاندت می نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 392).

فرهنگ عمید

۱. با هم ستیزه کردن، عناد کردن.
۲. دوری جستن.

فرهنگ فارسی ساره

دشمن



کلمات دیگر: